سه شنبه بازار
سه شنبه بازار

سه شنبه بازار

حس دوست داشتن



حسش خوبه ولی زیاد جدی نگیریدش بعدنا می بینید طرف مقابل جدی نگرفته شما گرفتید تو ذوقتون می خوره ها ...


از من به شما نصیحت!


رو حرفا هم حساب نکنید، یه وقت طرف تنهاست شما دم دستید حالا یه حرفی می زنه شما گرفتارش نشید، بعدنا می فهمید اون موقع اقتضای تنهاییش بوده که اینو گفته تو ذوقتون می خوره.


زیادم قدیمی فکر نکنید که بگید یه پسر یه دختر رو بخواد آسمونو به زمین می دوزه رو حرفش وامیسه نه عامو ازین خبرا نیست امروزه روز هرکی آسون تر باشه پسر جماعت همونجاست. به محض اینکه بخواد واسه حرف زدن با شما شارژ ایرانسل بخره می ره سراغ کسی که یا نزدیکشه یا 24 ساعته تو اینترنته و خرجش کمتره.


خلاصه اینا رو گفتم که در جریان باشید زیاد حساب باز نکنید یه وقت تو ذوقتون نخوره!



n-1


چند روز پیش داشتم برای زندگیم فورمول ریاضی می نوشتم به یه نکته ی جالب برخوردم:


ترم 8 کارشناسی 8 نفر ردیف جلو می نشستیم. از این 8 نفر 7 نفرشون عروس شدن اون یه نفر که موند من بودم.


ترم 2 ارشد تو خوابگاه تو اتاقمون 3 نفریم. 2 نفر عروس شدند یه نفری که موند منم.


همیشه تو هر دوره ای از زندگیم این فورمول n-1 برای ازدواج کاربرد داشته و داره. و همیشه 1 منم.


گفتم عنوان کنم شما هم متوجه فورمول های ریاضی زندگیتون باشید.


------------------------------------------------------------------------------------------------------


دقت کردید وقتی بین شما و کسی که دوستش دارید دعوا، بحث یا دلخوری پیش میاد بعد از اینکه همه چی به خوبی و خوشی تموم شد، حالا اون آدم رو بیشتر از قبل دوست دارید؟

 

گفتم اینم عنوان کنم که در جریان باشید!



این روزها ...


این روزها چقدر خسته می شویم، چقدر خوابمان میاید،

این روزها چقدر دلتنگیم، 

این روزها چقدر سرمان شلوغ است،

این روزها پی اسم کسی می گردیم ته یه فنجون خالی،

این روزها دیگر میلی به قهوه و ورق نداریم،

این روزها حس زندگی هم نیست،

این روزها حس عاشقی نیست، حس خستگی و دلتنگی ست، حس یه کرم ابریشم که دیگر خوابش میاید،

این روزها پیله می خواهیم، از جنس قلع،

این روزها حرفها هم دیگر بی رنگ شده اند، دیگر راضی به صبر نیستیم،

این روزها چه دیر می گذرد، چه دیر اما چشم به هم زدنی می گذرد،

این روزها لحظه ها بی رنگ و خزان عمر حسرت است، 

این روزها چه بر سر ما آمده که چنین چرت می گوییم،

این روزها باید رفت، رفت از دیار آشنا، به دیار نا آشنا، و گم شد ...


همیشه از خدا پرسیدم چرا من ...


جدی چرا هروقت میام سراغ وبلاگ نویسی زودی دلم می گیره؟ 


دلم از این آدما گرفته. رو هرکی حساب می کنی واسه خودش یه مدلی می شه.


هزار بار گفتم دیگه تکرار نمی کنم ولی بازم گول خوردم. گول اونارو نه، گول خودمو!


همش به حرف این دل لعنتی گوش می دم که این آدم با قبلی فرق داره. می تونی بهش اعتماد کنی و روش حساب کنی.


اما انگار خدا از اول منو تک و تنها تو این دنیا ول کرد تا بهم بفهمونه فقط خودتی و خودت، باید دنیا رو پی محبت بگردی و آخرش دست از پا کوتاه تر برگردی پیش خودم و بگی اشتباه کردی، دنیا و آدماش اون جوری که فکر می کردی ارزش جدا شدن از منو نداشت!


__________________________________________________________________________


به سلامتی مامانم که تنهاش گذاشتم به امید یه فردای روشن تر و البته توی سراب ...



پست درخواستی

دکتر رد ازم خواست این بلاگ لعنتی رو آپ کنم  خب چی بنویسم حسش نیست 


خاطرات این مدت 


فردا خیابون ساحلی اجرا داریم واسه روز معلم نا سلامتی من عضو گروه کر هستما 


این مدت هم که نبودم مشغول شوهر دادن دوستام بودم  ای خدا چی بگم همشون ازدواج کردن باز خودم موندم و خودم  تهنای تهنا 


دیگه دیگه دیگه ...


عرضم به خدمتتون همه چی خوبه ملالی نیست جز دوری شما  


واسه شروع دوباره فکر کنم خوب بود