سه شنبه بازار
سه شنبه بازار

سه شنبه بازار

Muse : Uprising Lyrics

 

 

  Paranoia is in bloom
The PR, transmissions will resume
They'll try to, push drugs that keep us all dumbed down
And hope that, we will never see the truth around
(So come on)

Another promise, another scene
Another, packaged lie to keep us trapped in greed
And all the, green belts wrapped around our minds
And endless, red tape to keep the truth confined
(So come on)

They will not force us
They will stop degrading us
They will not control us
We will be victorious

So come on

Interchanging mind control
Come let the, revolution takes its toll
If you could, flick the switch and open your third eye
You'd see that, we should never be afraid to DIE
(So come on)

Rise up and take the power back
It's time the, fat cats had a heart attack
They know that, their time's coming to an end
We have to, unify and watch our flag ascend
(So come on)

They will not force us
They will stop degrading us
They will not control us
We will be victorious

So come on

Hey, hey, hey, hey
Hey, hey, hey, hey
Hey, hey, hey, hey

They will not force us
They will stop degrading us
They will not control us
We will be victorious
So come on 
 

   Songwriters: Bellamy, Matthew 

 

http://s1.picofile.com/mary-rad/Music/uprising%5B1%5D.mp3.html 

 

 Special Thanks to Kiyan for Music 

وصیت نامه ی داریوش کبیر

    

 اینک که  من از دنیا می روم  ،  بیست  و پنج کشور جز امپراتوری ایران ا ست  و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند، جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد  .

 

اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور زر در خزانه داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد، زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش تو باید به این خزانه بیفزایی نه این که از آن بکاهی، من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند، اما در اولین فرصت آن چه برداشتی به خزانه برگردان .

 

مادرت آتوسا ( دختر کورش کبیر ) بر گردن من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .

 

ده سال است که من مشغول ساختن ا نبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این ا نبارها را که از سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون ا نبارها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن به وجود نمی آید و غله دراین انبارها چندین سال می ما ند بدون این که فا سد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه بدهی تا این که همواره آذوغه دو یا سه سال کشور در آن انبارها موجود با شد و هر سال بعد از این که غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسری خوار و بار استفاده کن و غله جدید را بعد از این که بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشک سالی شود.


هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست، چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را مجازات کنی چون با تو دوست اند و تو ناچاری رعایت دوستی نمایی.


کا نالی که من می خواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود آورم ( کانال سوئز ) به اتمام نرسید و تمام کردن این کا نال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد، تو باید آن کا نال را به اتمام رسا نی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .

اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این که در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسا نی، با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .

توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مکن و برای این که عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات را وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قا نون را حفظ نمایی عمال حکومت زیاد با مردم تماس نخواهند داشت.افسران و سربازان ارتش را راضی نگاه دار و با آنها بدرفتاری نکن، اگر با آنها بد رفتاری نمایی آن ها نخواهند توا نست مقا بله به مثل کنند ، اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آن ها این طور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا این که وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند.

 
امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حکومت خواهی کرد.

 

همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .


بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم ، بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تا بوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که می توا نی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی که من پدرت پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم مردم و تو نیز خواهید مرد زیرا که سرنوشت آدمی این است که بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج کشور باشد ، خواه یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نخواهد ماند، اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت مرا ببینی، غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند.

 

زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر کند، زیرا کسی که مدعیست اگر قضاوت کند ظلم خواهد کرد.

 

 هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا که اگر از آبادکردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قائده اینست که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود، در آباد کردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار بده .

 

عفو و دوستی را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولی عفو باید فقط موقعی باشد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای.  

 

بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو اینجا حاضراند کردم تا این که بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است.  

گره گشای

 

 

  

 

پیر مردی مفلس و برگشته بخت

روز گاری داشت ناهموار و سخت

 

هم پسر، هم دخترش بیمار بود

هم بلای فقر و هم بیمار بود 

 

این،دو میخواستی اینک پزشک

این غذایش آه بودی ، آن سرشک

 

این عسل می خواست ، آنیک شوربا

این لحافش پاره بود ،اینک قبا 

 

روز ها میرفت بر بازار و کوی

نان طلب میکرد و میبرد آبروی 

 

دست برهر خود پرستی می گشود

تا پشیزی بر پشیز دیگر میفزود

    

هر امیری را روان می شد زپی 

تا مگر پیراهنی ، بخشد به وی

 

شب بسوی خانه می آمد زبون

قالب از نیرو تهی ، دل پر ز خون

 

روز ، سائل بود و شب بیمار دار

روز از مردم ، شب از خود شرمسار

  

صبحگاهی رفت و اهل کرم

کس ندادش نه پشزونه درم

 

از دری میرفت حیران بر دری

رهنمود امٌا نه پایی نه سری 

 

ناشمرده ، برزن و کویی نماند

دیگرش پای تکاپو پی نماند 

 

در همی در دست و دامن نداشت

سازو برگ خانه بر گشتن نداشت

 

رفت سوی آسیا ، هنگام شام

گندمش بخشید دهقان یک دو جام 

  

زد گره در دامن آن گندم ،فقیر ،

شد روان و گفت کای حٌی قدیر 

 

گر تو پیش آری به فضل خویش دست

بر گشایی هر گره کایٌام بست 

 

چون کنم ، یا رب در این فصل شتا

من علیل و کودکانم ناشتا، 

 

می خرید این گندم از یکجای کس

هم عسل زان میخرید م هم عدس

  

آن عدس ، در شوربا میریختم

وان عسل باآب میآنداختم 

 

درد آگر باشد یکی ، دارو یکی است

جان فدای آنکه درد او یکی است 

 

بس گره بکشوده ای ، از هر قبیل

این گره را نیز بگشا ای جلیل 

 

این دعا میکرد و می پیمود راه

نا گه افتادش به پیش پا نگاه 

 

دید گفتارش فساد انگیخته

وان گره بگشود ، گندم ریخته 

 

بانگ بر زد ، کای خدای دادگر

چون تو دانایی ، نمیداند مگر

  

سالها نرد خدایی باختی

این گره را زان گره نشناختی 

 

این چه کار پست ای خدای شهر و ده

فرقها بود این گره را زان گره 

 

چو نمی بیند ،چو تو بیننده ای

کاین گره را بگشاید ، بنده ای 

 

تا که بر بسته تو دادم کار را

ناشتا بگذاشتی بیمار را 

 

هر چه در غربال دیدی، بیختی

هم عسل ، هم شوربا را ریختی 

 

من ترا کر گفتم ، ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز 

 

ابلهی کردم که گفتم ای خدای

گر توانی این گره را بر گشای 

 

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت ، دیگر چه بود 

 

من خداوندی ندیدم زین نمط

یک گره بگشودی وآنهم غلط 

 

الغرض ، برگشت، مسکین دردناک

تا مگر بر چیند آن گندم زخاک

  

چوبرای جستجو خم کرد سر

دید افتاده یکی همیان زر 

 

سجده کرد و گفت کای رب ودود

من چه دانستم ترا حکمت چه بود 

 

هر بلایی کز تو آید رحمتی است

هر که را فقری دهی ، آن دولتی است

   

تو بسی زاندیشه برتر بوده ای

هر چه فرمانست ، خود فر موده ای

   

زان به تاریکی گذاری بنده را

تا ببیند آن رخ تابنده را 

 

تیشه ، زان بر هر برگ و بندم زنند

تا که با لطف تو پیوندم زنند 

 

گر کسی را از تو دردی شد نصیب

هم سرانجامش تو گردیدی طبیب

 

هر که را مسکین و پریشان تو بود

خود نمی دانست و مهمان تو بود

 

رزق زان معنی ندادندم خسان

تا ترا دانم پناه بی کسان 

 

ناتوانی زان دهی تر بندرست

تا بداند کانچه دارد زان تست 

 

زان بدرها بردی این درویش را

تا که بشناسد خدای خویش را 

 

اندرین پستی ، قضایم زان فکند

تاتو را جویم ترا خوانم بلند 

 

من به مردم داشتم روی نیاز

گر چه روز و شب ، در حق بود باز

 

من بسی دیدم خداوندان نال

تو کریمی ، ای خدای ذوالجلال

 

بردرد و نان ، چو افتادم زپای

هم تو دستم را گرفتی ، ای خدای

  

گندمم را ریختی تا زر دهی

رشته ام بردی ، که تا گوهر دهی

   

در تو پروین نیست فکر و هوش

ور نه دیگ حق نمی افتد زجوش

. . . Hehy

 

  

  

قومی متفکرند در مذهب و دین 

 

قومی بگمان فتاده در راه یقین 

 

 

 

می ترسم از آنکه بانگ آید روزی 

 

کای بی خبران راه نه آنست و نه این 

 

حکیم عمر خیام