سه شنبه بازار
سه شنبه بازار

سه شنبه بازار

کنکور


نام: پریسا

نام خانوادگی: فلانی

فرزند: سوم


از بس مثال بالا رو جک کردیم کم مونده بود دیروز توی برگه جلوی فرزند بنویسم سوم حالا جالب اینجاست که فرزند دومم


برف



من نمی دونم چه سریه که 2 سال پیشم توی برف رفتم کنکور دادم و الانم باید توی برف برم دانشگاه فردوسی کنکور بدم.


درسته برف رو دوست دارم اما نه تا این حد



بازگشت به عقب


امروز رفتیم خیام، احساس می کردیم دیگه به اونجا تعلق نداریم.


دانشگاه رو سپردیم دست یه مشت دهه هفتادی.


جلوی میدون کره بز واستادیم و عکس گرفتیم.


یادی از گذشته کردیم و خندیدیم و سپس هاله ای از غم بر چهره مان سایه افکند.


با تشکر از تمامی آقایانی که به واسطه ی اسمهایی که روشون گذاشته بودیم تمام آن چهار سال موجبات خنده و شادی ما را فراهم کرده بودند.


از جمله عزیزان:


آقای راه راه، سگارو، کاکرو، آقای آبی، دلاور کوچک، هایدی، تسوکه، پونه، شبه سگارو، لپ قرمزو، ریخ ماسوک، پنج شنبه، و تمام عزیزانی که الان حضور ذهن ندارم.


گریه ی حضار


آرامش


اگر از دغدغه های ادامه تحصیل و جابه جایی محل زندگی و اقدامات مربوط بگذریم به آرامشی نسبی رسیدم.


البته دغدغه برای آینده زیاد دارم اما حداقل خیالم راحته که شخص دیگه ای رو تو زندگیم راه ندادم و با این اضطراب که اعتماد من رو حمل بر نادانیم قرار داده و با دروغ هایش به شعورم توهین می کند دست و پنجه نرم نمی کنم.


روابط انسانی مخصوصا از نوع عاشقانه و خاص آن همیشه برایم گنگ بود و علی رقم میل شدید باطنیم که سعی در شناخت آن داشت بهتر دیدم یک پیر دختر موفق باشم و تمام ثروتم رو برای برادر زاده هایم به ارث بگذارم و تا زمان مرگ به ماجراجویی هایی غیر از این نوع روابط مسخره بپردازم.


همه چیز که در چسبیدن به جنس مخالف خلاصه نشده، زندگی چیزی بیشتر از این برای ما دارد.




متن بالا رو روزی 20 بار برای خودم تکرار می کنم تا شاید فرجی بشه و سر عقل بیام