-
یه صحبت خصوصی بین خودمون
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1393 13:48
یعنی کلا کار دنیا این مدلیه که هر قدر هم که توانا باشی هر چی هم که کارهای محیرالعقول ازت سر زده باشه بازم اونقدر باهات کلنجار می ره که بهت بفهمونه هیچ عددی نیستی باشه بابا اصلا تو خوب تو توانا تو دانا تو فلان تو بهمان اصلا دیگه من روی هیچ کس و هیچ چیز اصرار ندارم ببینم مثلا خودت چه گلی قراره به سرم بزنی
-
تغییرات اساسی
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 03:39
. اونقدر تغییر کردم که دیگه دلم نمی خواد پست جدید آپ کنم . شاید فکر کنید خودم نیستم یکی دیگه هستم . حالا کم کم توی خود جدیدم که جا افتادم میام گزارش می دم
-
untitled
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 04:59
او فهمید که بلندی روزها دلیل ساده ای دارد، اینکه او فقط ده دقیقه با کسی که دوستش دارد سپری می کند و هزاران ساعت با فکر و خیال او . بعد فکر کرد چه لذتی دارد اگر روزی بتواند با او صحبت کند ... و همین هم شد . یک روز صبح، در راه مدرسه، پسر نزدیک آمد و پرسید می شود یک مداد به من بدهی؟ ماریا جوابی نداد. راستش را بخواهید...
-
افکار
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 05:17
فکره دیگه میاد نمیشه جلوشو گرفت وقتی کسیو داری فکر میکنی وقتی نداریش فکر میکنی اینطوری بود و نبودش فرقی نداره چون در هر صورت فکر میکنی فکر میکنی فکر میکنی فکر میکنی و اینطوری میشه که تا آخر عمرت همش داری فکر میکنی مغز عزیز دست از سرم بردار دو دقیقه خفه شو عزیزم فقط برای دو دقیقه نمیخوام فکر کنم میخوام زندگی کنم ولم...
-
یک شب به یادماندنی
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 20:07
دیشب رفتیم اینجا خیلی خوش گذشت. با داداش کوچیکم رفتیم آرکاد، کلی بازی کردیم وای هنوز هیجان زدم یکی من رو از برق بکشه
-
کبریت
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 04:31
روی میزم یه جعبه کبریت بود از بچگی از هر کبریتی که می دیدم یه چوب بر می داشتم می ذاشتم توی این جعبه. تا اینکه یکی از اون روزایی که خسته از شکست های عشقی و کاری و درسی بودم و حسابی قاطی کرده بودم، شروع کردم به روشن کردن شمع و مدیتیشن و ریلکسیشن. چند روزی گذشت تا اینکه از چوب های داخل جعبه جز 4 - 5 تا چیز دیگه ای نموند....
-
زندگی واقعی
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 10:42
زندگی واقعی عطر طعم خاصی داره، احساس میکنم تمام عمرم زندگی نکرده بودم! این روزا همه چی خوبه، انگار بزرگ شدم پختن غذا، تمیز کردن خونه، مهمون داری، رسیدگی به همه ی این کارا حس خوبی به آدم می ده. آخه چرا تا امروز از این کارا لذت نمی بردم! موسیقی متن Life
-
دوران بارداری
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 13:01
تقدیم به همه ی دوستان عزیزم که دوران بارداری را سپری می کنند و آینده ی خودم که برگردم و این پست را بخوانم و لذت ببرم. دوران بارداری، نه ماه و نه روز و نه ساعت و نه دقیقه و نه ثانیه تا ورود موجود کوچولوی دوست داشتنی که می دانی نصف اخلاقیات و ظاهرش مثل خودت و نیم دیگر آن یادآور عشق زندگی ات است. نه ماه پر از استرس و...
-
نتایج
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 02:31
این شما و این گزارش لحظه به لحظه از کنکور دکترا در ایران رشته ی زبانشناسی 1000 شرکت کننده داشت که از این بین 100 نفر به مرحله مصاحبه ی دانشگاه های روزانه راه یافتند. از قدیم گفتن همیشه یه آلترنتیو پلن داشته باشین که همه ی تخم مرغاتونو تو یه سبد نذاشته باشین که با این در اگر در بند در مانند در مانند ... خلاصه اولین پلن...
-
تعصب
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 16:35
خدایا به ما یه قدرتی بده که بتونیم در برابر انسان های متعصب خودمون رو کنترل کنیم. یعنی رو اعصابن! الکی از تعصبشون دفاع می کنن پیر شدم بین اینا! آدمو عقده ای می کنن تمام راه ها رو می بندن بعد می گن ناراضی هستی برو! آخه کجا برم وقتی تو یکی خودت نمی ذاری! عجب بساطیه ها ...
-
نوروز 92
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 20:33
با اولین پست سال 92 در خدمت شما دوستان هستیم. نوروز خوبی رو پشت سر گذاشتیم همراه با شادی و تنوع. از هر مدل اتفاق که بگین افتاد. خلاصه جاتون خالی بود. سال مار رو از همین تریبون به شما دوستان تبریک می گوییم. خیلی از عزیزان همکلاسی امسال 24 ساله می شن جا داره همین جا در همین پست این اتفاق مهم رو بهشون تبریک بگیم و...
-
کنکور
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 11:18
نام: پریسا نام خانوادگی: فلانی فرزند: سوم از بس مثال بالا رو جک کردیم کم مونده بود دیروز توی برگه جلوی فرزند بنویسم سوم حالا جالب اینجاست که فرزند دومم
-
برف
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 02:18
من نمی دونم چه سریه که 2 سال پیشم توی برف رفتم کنکور دادم و الانم باید توی برف برم دانشگاه فردوسی کنکور بدم. درسته برف رو دوست دارم اما نه تا این حد
-
بازگشت به عقب
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 23:35
امروز رفتیم خیام، احساس می کردیم دیگه به اونجا تعلق نداریم. دانشگاه رو سپردیم دست یه مشت دهه هفتادی. جلوی میدون کره بز واستادیم و عکس گرفتیم. یادی از گذشته کردیم و خندیدیم و سپس هاله ای از غم بر چهره مان سایه افکند. با تشکر از تمامی آقایانی که به واسطه ی اسمهایی که روشون گذاشته بودیم تمام آن چهار سال موجبات خنده و...
-
آرامش
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 22:54
اگر از دغدغه های ادامه تحصیل و جابه جایی محل زندگی و اقدامات مربوط بگذریم به آرامشی نسبی رسیدم. البته دغدغه برای آینده زیاد دارم اما حداقل خیالم راحته که شخص دیگه ای رو تو زندگیم راه ندادم و با این اضطراب که اعتماد من رو حمل بر نادانیم قرار داده و با دروغ هایش به شعورم توهین می کند دست و پنجه نرم نمی کنم. روابط انسانی...
-
راز
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 00:08
امشب مسیر زندگیمو عوض کردم. دیگه سکان دست منه، درست مثل قبل اما با دو تا تفاوت : دیگه می دونم چی می خوام؛ هروقت گند زدم نمی سپرم دست خدا ! به عنوان خالقم وظیفه داره همیشه کنارم باشه. تمام این مدت سعی کردم کاریو انجام بدم که فکر می کردم درسته. اما اشتباه می کردم. درستی وجود نداره. فقط مسیره که باید طی بشه. با قدرت و...
-
In Cold Blood
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 14:51
To the Whole World
-
علائم خیانت
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 13:36
هر پدیده ای علائم خاص خودش را دارد، مثل بیماری های جسمی و روحی، مشکلات و بحران ها، بلایای طبیعی و ... اگر ما از علائم آگاه نیستیم و آنها را نمی شناسیم تقصیر پدیده نیست. باید علم و آگاهی خودمان را بالا ببریم تا از عوارضش در امان باشیم. خیلی پیش می آید که در روابط خود از دختر یا پسر مورد نظر به اصطلاح پا می خوریم ،...
-
احتیاط
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1391 19:51
باید مواظب باشیم که با کیا دم خور می شیم چون تا حد خودشون ما رو پایین می کشن. تا حالا ندیدم کسی یکی رو تا حد خودش بالا بکشه چون بالا کشیده شدن مستلزم آمادگی خود فردِ اما همه ی ما آمادگی پایین کشیده شدن رو داریم چرا که قبلا پایین بودیم. تصویر مورد نظر من یافت نشد
-
شهامت، شرافت
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 09:13
امیلی : نمی تونم. ویکتور : مشکل چیه؟ امیلی : همش اشکاله. من یه عروس بودم ولی رویامو ازم دزدیدن، حالا ... منم از یکی دیگه دزدیدم. دوسِت دارم ویکتور ... ولی تو مال من نیستی. Corpse Bride
-
انتخاب، حسرت یا جبران؟
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 07:25
... بعدش کل این روز باور نکردنی به یه شکل جادوئی تبدیل به یک خاطره می شه. مثل اینکه رفتی ساحل، می خوای بری تو آب، آب سرده، دو دلی که بری یا نری و یه دختر کنار تو وایساده، اونم دو دله ولی به تو نگاه می کنه و تو می دونی کافیه اسمشو بپرسی تا بعدش همراه اون ساحلو ترک کنی، زندگیتو همه چیتو فراموش کنی و با اون دختر بری و...
-
میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 22:31
میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست خوش تقاضا میکنی پیش تقاضا میرمت عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا...
-
هدیه تولد
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 21:13
17 دی 1986 کادوی تولدم بود، اما نموند. 18 دی 1991 کادوی تولدم بود، بازم نموند. و این است تکرار کادوهای تولد من با پیمان دوستی ...
-
هنوز اینجایی؟
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 04:37
- هنوز اینجایی؟ + من همیشه اینجام. - چرا؟ + نمی دونم. شاید باید باشم. - خسته نمی شی؟ + از چی؟ - از رفتن و اومدن این همه آدم. + نه. ولی این بار خسته ام. پیشم بمون ... - ... * مکالمه ی فرضی
-
امید
شنبه 30 دیماه سال 1391 19:46
اطرافم هرچه هست تیرگی و تاریکی و دود و بوی تعفن است. در مکانی زندگی می کنم که همه جا نزدیک به هم و شبیه به هم است. در آن سو جنگ و ویرانی، سوریه، ترکیه، ایران، مردم مستقیم نمی میرند، خطر مستقیمی آنها را تهدید نمی کند، هر چه هست ترس و وحشت و نا امنی است، برای پیدا کردن مکانی موقت و امن تر برای خواب همه ی کوچه را می...
-
حس عاشقی
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 03:07
حسش خیلی خوبه، اصلا توپه ... ولی ... خدا کنه تکرار مکررات نشه از بس ناکام موندیم دیگه تو اوج لذت ترس از بعدش خفمون می کنه خدا به خیر بگذرونه موسیقی متن E.T.
-
تغییر
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 15:45
فقط می دونم خیلی تغییر کردم! شاید واسه سبک زندگی که در آینده خواهم داشت لازم بود که این همه تغییر می کردم. فقط همینو می دونم که این مریمی نبود که دلم می خواست. خدا خودش به خیر بگذرونه دنیا هم اونجوری نبود که دلم می خواست. از پافشاری روی دیدگاه های گذشته خسته شدم. هیشی اونجوری پیش نمی ره که دلم می خواست. دیگه خودمو می...
-
انتخاب
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 18:23
هر دختر جوونی حداقل یه بار در طول عمرش سر دو راهی برای انتخاب عشق قرار می گیره. اکثر اوقات هم اینطوری می شه که یه انتخاب آدمی فوق العاده با استعداد با آینده ای درخشان و کلی امکانات و مزایا (از جمله زندگی در خارج) باشه که تنها مشکل اینه که دلت باهاش نیست و انتخاب دیگه کسی که دلت باهاشه و اصلا برات مهم نیست که چه...
-
تصمیم
جمعه 22 دیماه سال 1391 00:22
دوستان ما امشب تصمیم گرفتیم مرتاض بشیم هر چی فکر کردم نتونستم قضیه رو هضم کنم. دلم صومعه می خواد. یه غار توی جنگلای هندوستان بین انواع حیوانات دیگه به هیشی اعتقاد ندارم. دیگه انتظار هیشی رو نمی کشم. دیگه از هیشکی انتظار ندارم. دیگه دلم نمی خواد فردا از خواب بیدار شم. خدایا هر جور خودت راحتی راحتم کن.
-
دلیل
جمعه 22 دیماه سال 1391 00:15
18/10/91 آقا ما دیشب فهمیدیم چرا عشقمون محلمون نمی ذاره! رفتم طی یک عملیات انتحاری چند تا عکس به دست آوردم که خودش گویای همه چی بود! فکر کن تولدته هنوز مزه ی کیک زیر زبونته بعد این عکسا رو ببینی! خودم خیلی مَردم! فقط موندم اگه حوصلش از اون سر رفت و اومد پیش من چجوری بزنمش که دیه ندم!