جواب نامه های من مث هربار سکوته
آره می فهممت شاید یکی باز روبروته
دوباره حال من خوش نیست بدون من سفر کردی
یه دنیا دور شدی اما هنوزم میشه برگردی
می دونم باعث خندس واست این واژه های من
می دونی علتش گریس نم این نامه های من
شنیدم غرق امروزی که خونت گرم و آسودس
شنیدی محو دیروزم که دنیا سرد و بیهودس
نه می خوابم نه می خندم خرابم
واسه خوابت یه کابوسم عذابم
بازم تو بازم این نامه های بی جوابم
نمی بینی جلو چشمات سرابم
چشام از اشک لبریزه
تو سرد و ساده می خندی
رو این حال خراب من
تو هم چشماتو می بندی
نمی دونی که تو چشمام
هنوزم عشق تو پیداس
هنوزم سرد و مغروری
هنوزم دست من تنهاست
هنوزم دست من تنهاست
نه می خوابم نه می خندم خرابم
واسه خوابت یه کابوسم عذابم
بازم تو بازم این نامه های بی جوابم
نمی بینی جلو چشمات سرابم
آدمک-نقاب-عشق و نفرت
یه مزرعه خیلی بزرگی بود پر از آدمک.پر از اتفاقات جور واجور.پر از برو بیا.آدمک هاش هر روز صبح که خورشید بالا میومد کارشون شروع میکردن تا غروب که دوباره هر کسی میرفت تو لاک خودش.کاری نداشتن که آفتابگردونا چقدر عاشقانه به خورشید نگاه میکنن و چشم ازش بر نمیدارن.
اصلا"براشون اهمیتی نداشت که گنجشک ها چقدر معصومانه و قشنگ بین ساقه ها یه لونه کوچولو میسازن و از دار دنیا همون یه لونه براشون بسه..به جز یه عده خیلی کمی از آدمک ها،بقیه شون بی احساس و سنگ دل بودن.
اون یه عده باقی مونده هم امروز دنبال این بودن که دل هم دیگرو به دست بیارن و فردا میرن که هم دیگرو تنها بذارن وپا بذارن رو دل همدیگه.امروز عشق میکارن و فردا نفرت درو میکنن.راحت بگم،دسته اول با دسته دوم توفیر چندانی نداشت.حتی به نظر من دسته اول بهتر بودن،با اینکه احساس سرشون نمیشد اما حداقل وعده و وعید سر خرمن آخر تابستون به هم نمیدادن.
ولی عیب مشترک هر دو دسته این بود که چپ و راست به هم دروغ میگفتن.یعنی اول صبح،هنوز بسم الله نگفته نقاب میزدن به صورت شون و دیگه بسم الله رو هم میپیچوندن.
یه روز از همین روزها که همه شون داشتن تو هم میلولیدن،یه گوشه از مزرعه همهمه ای به پا شد.یه هو همه ریختن به هم.آخه اونا از اینکه یکی دیگه بهشون اضافه میشد خیلی خوشحال میشدن.اما ما که میدونیم اونا نقاب زدن...
بله آدمک قصه ما متولد شده بود.
تنهایی و خیانت
همه شاد بودن،به همدیگه شیرینی میدادن اما خود آدمک فقط گریه میکرد.انگار میدونست که کجا اومده و خنده های این آدمک ها دروغه.انگارمیدونست که در تمام عمرش تنها روزی که بهش بها میدن همین یه روزه.
با اسم آدمک بزرگ شد و با اسم آدمک به مدرسه رفت و آدمک گونه.......
اما غافل بود از اینکه اگر میخواد با این همه آدمک رنگ و بارنگ زندگی کنه باید...
شایدم میدونست اما نمیخواست.چون میشد مثل اونا.تو مدرسه همه اذیتش میکردن و چون سرش به کار خودش بود همه تحقیرش میکردن.به ندرت با کسی رفیق میشد.آخه چوب اعتماد به اونا رو خورده بود.چون حرف حق میزد و زیر بار حرف زور نمیرفت همه طردش میکردن.
واسه همین مجبور شد با کسی رفیق بشه که هم جنس خودش نباشه.که باهاش درد دل کنه،با گریه هاش گریه و با خنده هاش خنده کنه.یکی که وقتی دستشو میگیره حس کنه هنوز این دنیا ارزش زندگی رو داره.یه نفر که مثل خودش باشه.
روزهای خوش آدمک شروع شده بود.دوستش از جون براش مایه میذاشت.درکش میکرد.همه جوره همدیگرو میفهمیدن.آدمک از همه چیز و همه کس به خاطر اون گذشت.آخه تو دنیای اونا یه همچین دوستی پیدا نمیشد.دنیا به کام آدمک بود.
یه روز داشت از سر کار بر میگشت و از توی تاکسی به دختر پسر سوار موتور نگاه میکرد وخوشحال بود که اونا خوشحالن از با هم بودن.اما وقتی که چهره ی اونا رو دید...واااااااااای که چه حالی بهش دست داد..دنیا دور سرش چرخید.کی باورش میشد کسی که واسه آدمک ما جون میداد حالا...آدمک داغون شد،خورد شد..همونی که ازش میترسید سرش اومد.اصلا"این روزها همش بوی خیانت به مشامش میخورد.دیگه به کی باید دل خوش میکرد؟؟به کی؟؟
ماه ها سپری شد و آدمک تو تنهایی محض زندگی کرد.بعد از چند سال آدمک دوباره خر شد.
اون غافل از این بود که اگر میخواد با این آدمک ها زندگی کنه باید...
عشق یک طرفه و نامه و خواستگاری
آخه یکی نیست بهش بگه خریٌت تا کِی؟این همه بهش میگن بابا،آدم نباید از یه سوراخ دوبار نیش بخوره ولی انگار نه انگار،البته بگذریم از اون عده ای که بهش میگفتن آدم به عشق زنده است.اما چه عشقی؟چه کشکی؟تو این دوره زمونه دیگه عشقی واسه کسی نمونده.ابراز علاقه دیگه یه چیز عادی و تکراری شده.اما آدمک نه به اینا کاری داشت،نه به اونا.بیچاره پاک عقل از سرش پریده بود.هر باری که میرفت سر قرار امکان نداشت که دست خالی بره،حد اقل یه شاخه گل میخرید.همیشه زودتر از عشقش سر قرار بود.یکی نبود بهش بگه آخه واسه چی انقدر خودتو خار میکنی؟! بار اول بَسِت نبود؟نا گفته نمونه اونم هوای آدمک ما رو داشت اما هیچ وقت ابراز علاقه نمیکرد.
آدمکِ دل نازکِ ما هم به محض خداحافظی چنان بغضی گلوش رو میگرفت که اگه عینک نداشت عالم و آدم اشک رو تو چشاش میدیدن.از اونجا تا خونه به خودش فحش میدادکه چرا اصلا"نگاهش به اون افتاد که حالا نتونه ازش دل بکنه.نه،نه،اون از عشقش خسته و سیر نشده بود.فقط حس میکرد که این عشقش هم مثه قبلی یک طرفه است.این عشق یک طرفه روز ها و ماه ها ادامه داشت تا اینکه طرف،یه نامه داد به آدمک و گفت رفتی خونه بازش کن.توش نوشته بود که دوسش داره اما به خاطر حفظ حریم بین شون نمیتونه مثه اون ابراز عشق بکنه.آدمک اینو که خوند از شادی داشت میمرد.سریع زنگ زد به پدرش و گفت که برای خواستگاری آماده بشن.طفلک انقدر خوشحال شد که دیگه ادامه نامه که اصل قضیه بود رو نخوند...
اونا رفتن خواستگاری و آدمک ما هم بدون چک و چونه 14 تا سکه رو قبول کرد و...بادا بادا مبارک بادا...
آدمک غافل نبود از اینکه اگه میخواد با این آدمک ها زندگی کنه باید نقاب بزنه اما اعتقاد داشت هنوز هستند آدمک هایی که نقاب ندارن و عاشق عشق هستن...
پ ن:ادامه اون نامه چیز خاصی نداشت.محض هیجان بود که بگم میشد دوباره داستان عوض بشه اما خوبه که همه قصه های عاشقانه خوب تموم بشه...
انجام بدهید | انجام ندهید |
او را درک کنید. | با او ازدواج نکنید. |
محترمانه برخورد کنید. | با او رابطه جنسی برقرار نکنید. |
دوستانه رفتار کنید. | او را طرد نکنید. |
علت رد درخواست او را برایش توضیح دهید. | به او توهین نکنید. |
روشن و آشکار صحبت کنید و از بیان کلمات دو پهلو خودداری کنید. | از عواطف او سوء استفاده نکنید. |
به او اجازه دهید که با شما صحبت کند اما این اجازه نباید به گونه ای باشد که فرد تصور کند می تواند نظر شما را تغییر دهد. | راز او را به دیگران نگویید. |
سعی کنید خود را بشناسید. | او را آزار ندهید. |
این رابطه را از سایر روابط کاری و... جدا کنید. | با رفتار غیرکلامی به او پیام های متناقض ندهید |
به رفتارهای غیرکلامی طرد کننده خود توجه کنید. | اجازه ندهید شما را آزار دهد |
در صورتی که پیام های شما را به طور متناقض درک کرد (پذیرش-طرد) برای او توضیح دهید که پذیرش شما به چه معناست و طرد شما به چه معناست. |
|
قانون اول:
یا موفق می شوید یا نمی شوید
قانون دوم:
شما سرنوشت خود را رقم می زنید
قانون سوم:
هرکس از کارش سود می برد
قانون چهارم:
به جای افکار به واقعیتها توجه کنید
قانون پنجم:
زندگی به عمل پاداش می دهد
قانون ششم:
حقیقتی در کار نیست، علم استنباط شماست
قانون هفتم:
مسائل زندگی حل شدنی است
قانون هشتم:
ما به دیگران می آموزیم که چگونه با ما رفتار کنند
قانون نهم:
بخشیدن نشانه ی قدرت است
قانون دهم:
تا ندانید چه می خواهید به هدف نمی رسید
Where are those happy days, they seem so hard to find
I tried to reach for you but you have closed your mind
Whatever happened to our love
I wish I understood
It used to be so nice, it used to be so good
So when you're near me, darling can't you hear me
SOS
The love you gave me, nothing else can save me
SOS
When you're gone
How can I even try to go on
When you're gone
Though I try how can I carry on
You seem so far away though you are standing near
You made me feel alive, but something died I fear
I really tried to make it out
I wish I understood
What happened to our love, it used to be so good
So when you're near me, darling can't you hear me
SOS
The love you gave me, nothing else can save me
SOS
When you're gone
How can I even try to go on
When you're gone
Though I try how can I carry on
So when you're near me, darling can't you hear me
SOS
And the love you gave me, nothing else can save me
SOS
When you're gone
How can I even try to go on
When you're gone
Though I try how can I carry on
When you're gone
How can I even try to go on
When you're gone
Though I try how can I carry on
The King and his Sons (Harry Gregson-Williams)
هرکی بازم آهنگ داره بذاره فیض ببریم
و در ادامه چند عکس از جیک گیلنهال
قابل توجه پیشی های دم بخت: وقتی یه پیشو میاد خواستگاریتون به گوش راستش دقت کنید!
و قابل توجه پیشوهای جوان: وقتی می خواین خواستگاری برید به گوش چپ پیشی مورد نظر دقت کنید!
شهرداری مشهد 300 گربه را عقیم کرد
P. S. :
بعد از عملیات عقیمسازی، از گوش سمت راست حیوان نر و از گوش سمت چپ حیوان ماده، تکهای بریده میشود تا شناسه حیوان عقیم شده باشد.ار وقتی یادمه منو فرزان سر کلاس فقط درس می خوندیم !
و این روند پس از جدا کردن کلاسامون در فرزان تشدید یافت و او همچنان درس می خواند حتی بیش از پیش !
و در پایان اون کفشا که توی عکس آخری پامه مال اونور آبه فقط خواستم جیزک بدم