سه شنبه بازار
سه شنبه بازار

سه شنبه بازار

GoD-Damn

  

 

GoD DamneD me  He StilL haS hiS StranGe pOwer On me  

ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست

 

ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست 

 

برای شروع مجدد هیچوقت دیر نیست 

 

برای جبران وقتی که تلف کردی 

 

فقط کافیه برگردی و راهی که در پیش داشتی اما ولش کرده بودی رو پیدا کنی و ادامه ش بدی 

 

شاید یه تلنگر کافی باشه 

 

یه تلنگر مثل یه جمله 

 

یا یه فیلم 

 

17 again 

 

توانایی های خودت رو به یاد بیار 

 

جای حسرت گذشته رو خوردن 

 

همه چی خیلی ساده ست و امکان پذیر 

 

همین 

تولد

 

۱ 

۲ 

۳ 

BOOOOOOOOOM  

 

 

22 سال پیش در چنین روزی (البته چند ساعت دیگه!) جهان غرق در نور اختر تابناک  من   قرار گرفت.  

 

 

17 دی مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــ  

خاطرات تولد:   

امشب توی موسسه جشن تولد من و استاد گران قدرمون رو با هم گرفتیم.  

کلی خوش گذشت جاتون خالی. 

بعد از اینکه شمع رو فوت کردیم و فشفشه ی روی کیک خاموش شد و کلی فیلم و عکس گرفتیم و برقا رو روشن کردیم ... منِ خوشحال  برف شادی رو برداشتم کلی هم اونو هم خودمو تخلیه کردم اما ای دل غافل چایی ها شیمیایی شد    

حالا بنده خدا همکارا همه تشنه چایی هم دیگه نبود  

اصلا کی اونجا چایی گذاشته بود من نمی دونم  

خلاصه بعد از کلی عذاب وجدان که مارا گیریفت  کیک خوردیم کلاه گذاشتیم سرمون کلی بازم عکس گرفتیم و همگی تشنه راهی کلاس شدیم   

 

اینم یه کیک مامان واسه استاد گلم  

 

 

اگه خواستین می تونین هدایای نقدیتون رو به شماره حساب 3333 بانک سوئیس من واریز کنید  

 

همیشه به شادی  

از اینجا به همه ی دی ماهی های گل تولدشون رو تبریک می گم  

 

 

پس نوشت (ساعت ۱۲:۰۰ نیمه شب): تا همین الان داشتیم میخندیدیم و می چرخوندیم و می تکوندیم  کلی ر.ق.ص بادکنک داشتیم و اونجا بود که پی بردم دست فرمون مامان توی والیبال چقدر از من بهتره  خوب منم که به دنیا اومدم به سلامتی  

روزنگار پنج

 

 از سری نوشته های ... ول کن این قرتی بازیها رو !

خدا دوست رو از آدم نگیره. 

خوشحالم چون واسه اولین بار بعد چند ماه حس کردم خدا باهام آشتی کرده. 

یکی بیاد این بلاگ رو بخونه با خودش می گه این دختره چه کمبودی داره هی دم از خدا می زنه ! خوب طفلی خبر نداره که اینجا فقط واسه کپی پیست کردن مطالب و اخبار بود اما جدیدا تغییر کاربری داده تبدیل شده به تقویم روزهایی که به این دل صاب مرده می گذره اونم زیر این همه فشار مجبور به گرفتن این تصمیم شدم. 

خدا پدر محمد بنائی پور رو بیامرزه که خیلی بهش مدیونم. می گفت مریم تو هیچیت نیست فقط خوشی زده زیر دلت. 

خوب یه جورایی راست میگه چون مدرک ندارم به کسی ثابت کنم که کسی که دیده نمی شه باهام قهر بوده و حالا از اینکه داره بینمون خوب می شه ذوق مرگ شدم. 

البته این حرف رو اونموقعی زد که غم من زمینی بود‌‌، حالا که هوایی (آسمونی) شده نمی دونم چی داره بگه. 

خدا دوست رو از آدم نگیره. 

همه چی ظاهرا داره بر می گرده به قبلش. 

دوستام، دانشگاه، فقط چند تا آیکون اضافه شده جای بقیه رو تنگ کرده. کار و ارشد 

این دو تا منو دیوونه کردن. یکی می گه بخون یکی می گه نخون ! 

نمی دونم اگه امسال قبول نشم چی می شه. افسردگی می گیرم. شایدم پاشم برم اونور پیش داداشم. خوب برم اونجا چیکار کنم آخه ؟؟؟؟ 

نه اینجوری فایده نداره. باید یه تصمیم جدی گرفته بشه. حالا که خیالم داره از بابت قدرت برتر راحت می شه باید بچسبم به زندگیم چون اونم همینو ازم توقع داره. 

وای چه همه توقع رو سرم ریخته. 

حالا سال کنکور تن سالم نداشتی عذرت قبول، ولی سر این کنکور که دیگه ماشالا هزار ماشالا ناک آن د وود (!) هم تنت سالمه هم روحت فقط ذهنت یکم مصمومه. زود جمع و جور شو دیگه. به همین سادگی وا نده، جا خالی نکن.  

فرصت کمه. فقط ۲ ماه دیگه مونده. تو که همه چی رو آماده کردی فقط واسه همین لحظه حالا چت شده؟  

خدا دوست رو از آدم نگیره.  

امروز چقدر خوش گذشت بعد ۲سال و اندی دلی از عزا در آوردیم. خدا فرزان و دارو دستمونو حفظ کنه. چقدر این روزا نیاز دارم که بخندم. بخندم به هرچی که تا حالا پیش اومده. 

بخندم به همه ی این چرت و پرتا که نوشتم. 

بخندم به همه ی کسایی که دورو برم هستن و توقع دارن که بخندم. 

بخندم به این دنیا که دو روزه و بی ارزش. 

بخندم به همه ی آدما که حماقتشون عالم رو بر داشته یکیشون خودم. 

بخندم به دل آدمایی که دل گندن یکیشون تو. (دل گنده = اشاره به آدمی آسوده که ککش هیچگاه نمی گزد) 

بخندم به خودم و بقیه که اینجوری به خودشون تسلی می دن. 

بخندم به فیلم فردا (کتاب ایلای) که بلیطاشو امروز فروختیم و کلی خندیدیم. 

اینقدر بخندم که غصه هام یادم بره، استرس و ترسهام یادم بره، بتونم شبا راحت بخوابم نه اینکه ۹:۳۰ بخوابم و ۲:۳۰ نیمه شب بیدار شم و تو تاریکی با بلاگم حرف بزنم. 

دوست ندارم دست از نوشتن بردارم. دوست دارم اسم این پست رو بذارم یلدا (بلند ترین پست بلاگ) 

اینقدر بلند باشه که حوصله خواننده سر بره و تا آخر نخونه. یا اصلا شروع به خوندن نکنه ! 

گفتم یلدا. شب یلدا. دی ماه. سال ۶۷. ۱۲ نیمه شب. وقتی همه ی بیمارستانها تا رامسر بسته بودن (یعنی اون وقت شب نمی تونستن کار راه بندازن) 

وقتی نیم ساعت قبلش توی تاکسی داشت کار تموم می شد. از بس عجله داشتم. عجله داشتم که زودتر بیام اینجا. کجا؟ اینجا کجاست؟ من دارم می رم یا دارم میام؟ اون موقع می دونستم باید بیام تا بتونم برم. اما حالا شک دارم. 

اون موقع عجله داشتم بیام هنوزم عجله دارم. اما عجله دارم که برم. ۲۲ سال بس نیست؟ نه چون ۲۲ سال نتونست جلوی عجله ی منو بگیره. اگه زندگی نتونه جلوشو بگیره آنستیسفاید (!) از دنیا می رم. 

چرا بعضی آدما دلشون بزرگه و بعضیا مثل من کوچیک؟ 

می شه یکی که دلش کوچیکه به درجه ی مرتاضی برسه؟ 

اگه توی کویر به دنیا میومدم، اگه توی بیابون بزرگ می شدم، اگه واسه هرچی که می خواستم زحمت می کشیدم ( کما این که به نوبه ی خودم سختی کشیدم واسش) شاید جلوی این عجله ی ذاتی گرفته می شد. 

اما توی جنگل کنار دریا به دنیا اومدم، توی پر قو بزرگ شدم و واسه هر چی که دارم فقط از نظر ذهنی خیلی بهم سخت گذشته. 

اگه الان بعد ۲۲ سال در آغاز ۲۳ سالگی برم توی یه غار توی کوه زندگی کنم جبران می شه؟ 

می گن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس. 

خوب مجبورم پست رو جمع و جور کنم چون اتاق مشترک است و شریک می خواد بخوابه و طبق معمول از راه رسید و این کور سوی چراغ مطالعه را کشت ! 

 

برگرفته از ... بی خیال حوصله نداریم ! 

روزنگار چهار

 

امروز سر کلاس استاد پژوهش  که امیدوارم تولد هزار سالگی نوه اش منو دعوت کنه  ایشون یه ضرب المثل چینی و بسیار meaningful رو مطرح کردند: 

 

Tell me and I forget 

Teach me and I remember 

Involve me and I learn 

 

حالا حکایت کارای خداست ! 

 

چقدر خوبه وقتی این ماجراهای عشقی به خوبی و خوشی تموم می شه و جفتشون به چیزی که می خوان یعنی همون آرامش می رسن ! 

 

اونی که پیچونده به آزادیش می رسه و اونی که پیچیده شده (!) می فهمه که طرف پیچوندش و حالا خیلی راحتتر می تونه ازش بگذره  

 

برگرفته از خاطرات روزانه ی پیچک حیات (!) همسایه !  

 

دانلود آهنگ بسیار زیبای Hallelujah از Leonard Cohen

روزنگار سه

  

کاش می شد با یه غلط گیر ساده روی اشتباهاتمون قلب می کشیدیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

البته مارک غلط گیر مهمه اگه استابیلو متال تیپ ۱۰ میل ایکس لارج باشه بهتره فکر کنم  

 


 

اینم به یاد قدیما:  

  

 پیراشکی مخصوص خودم 

 و

 

تاس کباب مخصوص خودم 

 

چقدر دلم واسه اون روزا که بی غم بودم و کدبانو بازی در میاوردم تنگ شده  

 

روزنگار دو

 

از سری یادداشتهای Warning! Don't Read I

   

إإإ تو رو خدا می بینی؟ به من می گه طرفو نمی بینی راحت می تونه بپیچونه بعد حالا که خودش با اون سر دنیا در ارتباطه می گه ما فرق داریم! راهمون دوره دلامون نزدیکه   

 

آخه این چه بساطیه من نمی دونم. مگه خون اون دوتا از خون ما رنگین تره که می گه فرق داریم! 

ای بابا ولمون کن هر کی یه چی می گه! 

 

حالا زیاد مهم نیست چون اصولا آدم کله شقی هستم و با حرف دیگران تغییر مسیر نمی دم ولی خودمونیما عصابم خورد می شد وقتی نصیحتم می کرد. ولی به روش نیاوردم گفتم خوبه مبارکه! 

 

خوب حالا این رفیق ما بچه خوبیه ولی اگه یه روزی یکی فکر کنه ما اسکلیم جای گله نداره  

 

عجب روزگاریه ... 

 

به قول حافظ که آسون بگیر تا دنیا هم برات آسون بگیره! بنده خدا به کی داره می گه! 

من آسون بگیرم؟؟؟ اگه من آسون بگیرم دیگه کی باید تو این دنیا سخت بگیره! 

 

ای بابا این ارشدم شده قوز بالا قوز  آدما در موقعیت اضطراب به دو دسته تقسیم می شن: یه عده که می شینن درس می خونن دیگه تو نت پیداشون نمی شه آماره بازدیده بلاگ مردمو میارن پایین  یه عده هم مثل صاب بلاگ مردم که نصفه شب درست شب قبل روش تدریس می زنه به سرشون می شینن به بلاگ نویسی و خاطره نویسی و شطح سرایی و خلاصه هزار جور کار من در آوردی غیر از مطالعه ی منابع کنکور ارشد

 

شاید سوسول بازی در آوردم رفتم یه دفتر خاطره خریدم دیگه مزاحمتون نشدم. 

 

خاطرات روزانه ی یک بیکار

روزنگار نخست

  

از سری یادداشتهای Warning! Don't Read It   

  

چقدر سخته وقتی یه حرفی تو گلوت گیر کرده و می خوای بگی ولی نمی تونی! اصلا نمی دونی بگی بهتره یا نگی! اصلا حق حرف زدن داری یا نه! اون کسی که می خوای باهاش حرف بزنی هم مثل تو فکر می کنه یا نه باید خودتو سنگ رو یخ کنی! 

  

واسه اینکه اون حرفای درونتو کتمان کنی سعی کردی خودتو گول بزنی و اینطور به خودت بقبولونی که هیچی نشده هیچ اتفاقی نیفتاده و واسه اینکه این ایده رو ثابت کنی دست به یک عملیات انتحاری احمقانه بزنی که تازه اون موقع بهت ثابت بشه که واقعا یه اتفاقی افتاده و نمی تونی ساده ازش بگذری!   

 

چرا نمی شه دیگه مثل دوران طفولیت (۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ سالگی) مثل بچه ی آدم٬ مثل قدیم رک بود! چه توانایی اون موقع داشتم که حالا از دست دادم حتی به خودمم داشتم دروغ می گفتم!    

 

چقدر حافظ بنده خدا گفت ریا نکن و از ریاکاران دوری کن! هی مامی می گفت مگه تو ریا می کنی! تو که همیشه راست می گی حتی به صاف و ساده بودن معروفی! پس حافظ چی می گه!      

حافظ راست می گفت! این من بودم که متوجه نمی شدم چون داشتم به خودمم دروغ می گفتم!   

 

جدی هدفم از این همه مقاومت چی بود! وقتی که از همون لحظه ی اول فهمیدم یه اتفاقی افتاده چرا باید این حس مقاومت در من ایجاد می شد و جفتمونو عذاب می داد!   

 

چرا اینقدر با من اصلیم فاصله گرفتم! چرا اینقدر راه برگشت به گذشتم سخته! اصلا چی شد که از اون حس و حال فاصله گرفتم!    

 

همش دوست دارم اون روزایی رو که موجب دوری از اون حس پاکی و صداقتم شد لعنت کنم اما نمی تونم چون توی همون روزا این اتفاق افتاد! دوست دارم بگم کاش اون روزا قبل از اینکه شروع بشن یه تصادفی می کردم یه سه ماهی می رفتم تو کما!       

 

این اتفاق نیفتاد! تصادف نکردم اما رفتم تو کما! اونم الان که اون روزا دیگه گذشته و سعی دارم چیزایی رو که از دست دادم دوباره به دست بیارم!    

 

قرمه سبزی بهتره یا فسنجون! نمی شه جفتشو با هم خورد؟ نمی شه جفتشو با هم داشت؟ هم اون حال و هوای قدیم رو داشته باشم هم این اتفاق جدیدی که برام افتاده و نمی تونم ازش دل بکنم! 

 

برگرفته از یادداشتهای روزانه ی یک دیوانه

سخته وقتی

 

سخته وقتی سعی می کنی دل دریایی داشته باشی 

سخته وقتی هر کی هر کاری می کنه و فکر می کنه زرنگه اما تو با اینکه فهمیدی به روش نیاری 

سخته وقتی می خندی ولی دلت خونه 

سخته وقتی می خندی و همه می گن خوش به حالش دل شادی داره 

سخته وقتی حتی اونی که برات مهم شده بود به قول خودش زرنگ بازی در آورده و داره بهت می خنده 

سخته وقتی اون داره بهت می خنده و تو هم سعی می کنی باهاش بخندی 

سخته وقتی حضرت حافظ هم بهت می گه صبوری این خوبه ریا نمی کنی این خوبه یکم دیگه صبر کن همه چی درست می شه 

سخته وقتی یه مشکلت حل می شه و خوشحالی بعد می بینی یه مشکل جدید داری 

سخته وقتی خواب استادتو می بینی که اونم داره بهت می گه دندون رو جیگر بذار و هیچی نگو 

سخته وقتی یه هفتس داری از همین خوابا می بینی 

سخته وقتی نمی دونی صبرت کی نتیجه میده اصلا چه نتیجه ای باید بده 

سخته وقتی تو اوج نا امیدی توی خلصه بهت می گن مایوس نشو 

سخته وقتی دوم آذر ماه از صبح تا شب بخندی و دل تنگیاتو بیاری برای بلاگت و فردا هم که ازت پرسیدن بگی هیچی نبود مختونو کار گرفته بودم 

سخته وقتی به راه طی نکرده ی جلو پات نگاه می کنی و از کم صبری خودت خجالت می کشی ولی بازم دلت گرفته و بی قراری می کنی 

سخته وقتی ساعت از 12 شب گذشته و جلوی کامپیوترت داری چرت و پرت می نویسی در حالی که هیچ کدوم ازین احساساتی که الان داری ثبات ندارن  

سخته وقتی میان واسط کامنت خالی می ذارن تا ذهنتو مشغول کنن الکی در حالیکه نمی دونن این ذهن کوچولو سر مسائل بزرگتری از کیهان مشغوله و این خلا داخل یک کامنت فقط بخشی از اونه 

سخته وقتی همه ی اینارو می نویسی و فکر می کنی سبک شدی اما هر بار که می خونیش احساس می کنی تازه داری می نویسیش 

سخته وقتی زیر بار این همه کار و مسئولیتی اونوقت همزمان داری توی راه دشوار برگشت به خونه گام بر می داری و سعی می کنی دوباره مثل چند ماه پیش گاف ندی 

سخته وقتی دلت می سوزه می بینی راه رفته رو باید دوباره طی کنی این دفعه هم به نظرت سختتر میاد هم طولانیتر و صبر نداری و باز هم حضرت حافظ می فرماید صبر داشته باش 

سختتر از همه اینه که همه ی حرفاتو گفتی حالا یه عده میان یه جور دیگه برداشت می کنن 

و در آخر سخته وقتی وقت خوابه و خوابت نمیاد ! 

تا حالا دلت گرفته

 Warning! Don't read it.

تا  حالا دلت گرفته؟ معلومه که گرفته این چه سوالیه ... 

خدا این گرفتگی رو از دل ما نگیره 

اون موقع که دلت گرفت تازه یادت میاد همیشه دنیا بر وقف مرادت نیست و شاید یه قدرت برتر داره همه چیزو می گردونه و افسار امور از دستت خارجه 

اگه اون قدرت برتر رو بشناسی به تصمیمش احترام می ذاری و همه چیزو می سپری دست خودش  

ولی اگه ندونی کیه و قصدش چیه دنیا برات تنگ می شه 

غم عالم می ریزه تو دلت 

به در و دیوار بد و بیراه می گی 

در این صورت همه چی آسونه 

تو دلت گرفته 

دو تا لیچار بار قدرت برتر می کنی و دلت خنک می شه 

بعدشم که همه چی مث قبلش شد به روی خودتم نمیاری که به کی چی گفتی 

جالب اینجاست که دیگه اونم به روت نمیاره 

از بس بزرگه 

ولی وقتی شناختیش و واسش احترام قائل شدی  

کارت سخت می شه 

مواظبی در عین حال که دلت گرفته اونم از خودت دلگیر نکنی  

چون انتظارات اونم از تو بالا تر رفته 

نا سلامتی ادعا کردی به گوشه ای از بزرگیش پی بردی  

پس همه چی رو می ریزی تو دل کوچیکت 

دم بر نمیاری 

بهترین مسکن گریس 

نمی دونم چرا مث سابق دیگه با اون وجود لطیف احساس صمیمیت نمی کنم 

همش احساس می کنم ازم ناراحته 

هیچ فکری به ذهنم نمی رسه 

که چیکار کنم تا دوباره بهم آرامش بده 

شاید ناراحت شده از اینکه یه مدتی از غیر او آرامش خواستم 

شاید دلم می گیره تا یادم بیاد که غیر اون هیچ کس دیگه ای نیست 

وقتی یادم میاد چطور غرق غیر او شدم و هشدارهاشو درباره اون اتفاقات نادیده گرفتم 

دیگه روم نمی شه برگردم و بهش بگم  

منم هستم 

دوباره تو رو یادم اومده 

ازت آرامش می خوام 

 

چیو داری نگاه می کنی؟  

چیزی که داری بهش نگاه می کنی 

اشک یه آدم تنهاس 

که تمام رشته های حمایتش رو  

خودش بریده 

با نادیده گرفتن دستی که برای کمک بهش دراز شده بود 

و حالا احساس تنهایی می کنه 

که دیگه دیره 

اون حس لطیف رفته و فقط با اشک بر می گرده  

هر چی با یکی صمیمی تر می شی  

توقعاتش ازت بیشتر می شه 

حالا حکایت منه و اون وجودی که برام عزیزه 

خیلی وقته ناراحتیشو احساس می کنم 

اما برای دلجویی کاری نکردم 

حتما باید برام پیش بیاره تا متوجه بشم 

حتما باید یکی ناراحتم کنه و به روی خودشم نیاره تا بفهمم از کسی که چندین ماهه ازم دلگیره باید دلجوئی کنم 

تازه دم از عشق و معرفت می زنم 

تف به ذات بی چشم و روی بشر 

خوبیش اینه که خودش داره راه برگشت رو جلوی پام می ذاره 

کاش می شد همه ی آدما می تونستن این کارو بکنن 

اینجوری دیگه حسرتی برای کسی باقی نمی موند 

کسی حسرت به دل از دنیا نمی رفت 

وجود تک بعدیمون یارای تحمل این مفاهیمو نداره 

مفهوم عشق به همه 

با همه ی بدیها و خوبیهاشون 

کاش یه عارف بودم تو دل کوه 

خودمو خودمو و خودش 

بیگانه با هر حس دیگه ای جز عشق 

کاش از آدم فقط یکی میافرید 

تنهای تنها مث خودش 

اما نمی شه 

آدم با همه ی این لغزش ها 

بر می گرده بازم به اصلش 

و این قشنگه 

 

دلم سبکتر شده 

ولی هنوز هم خیلی مونده تا جایگاه قبلیشو به دست بیاره 

سه ماه غفلت 

یه عمر صمیمیتو بهم زد  . . .

ده قانون زندگی

قانون اول: 

یا موفق می شوید یا نمی شوید  

 

قانون دوم: 

شما سرنوشت خود را رقم می زنید 

 

قانون سوم: 

هرکس از کارش سود می برد 

 

قانون چهارم: 

به جای افکار به واقعیتها توجه کنید 

 

قانون پنجم: 

زندگی به عمل پاداش می دهد 

 

قانون ششم: 

حقیقتی در کار نیست، علم استنباط شماست 

 

قانون هفتم: 

مسائل زندگی حل شدنی است 

 

قانون هشتم: 

ما به دیگران می آموزیم که چگونه با ما رفتار کنند 

 

قانون نهم: 

بخشیدن نشانه ی قدرت است 

 

قانون دهم: 

تا ندانید چه می خواهید به هدف نمی رسید 

 

نتیجه ی درس خوندن زیاد

ار وقتی یادمه منو فرزان سر کلاس فقط درس می خوندیم !  

 

 

 

 

 

 

 

 

و این روند پس از جدا کردن کلاسامون در فرزان تشدید یافت و او همچنان درس می خواند حتی بیش از پیش ! 

 

 

 

 

 

و در پایان اون کفشا که توی عکس آخری پامه مال اونور آبه فقط خواستم جیزک بدم   

عشق مثل آب می مونه ...

 

عشق مثل آب می مونه می تونی توی دستات قایمش کنی

، اما آخرش دستاتو باز می کنی می بینی نیست .

 قطره قطره چکه می کنه و بدون اینکه بفهمی

 می بینی دستت پر از خاطره هاست .  

  

 

نتیجه ی اخلاقی: وقتی عاشق شدی عشقتو تو یه ظرفی چیزی بریز بذار یخچال هر ثانیه هم ازش خبر بگیر که کسی اونو سر نکشیده باشه! 

  

CC.:To One whO knOwS  

P.S.: عشق چیزی نیست که بگیری دستت هر جا ببری هر جا بذاری بعد که برگشتی دوباره برش داری. 

P.P.S.: واسه نگه داشتن عشق اون ظرف خلاقیتته و اون یخچال مراقبتت. 

P.P.P.S.: احساسات آدما اونا رو گول می زنه اگه دستتو باز کردی دیدی عشقت از کفت رفته مطمئن باش حیله ی ذهنه چون براش راحتتره که هیچ تلاشی نکنه.

?Why

 

Why We LooK aT sOmThinG Gone By reGret When We ShOulD haVe SaVe iT???? 

 

Why We GiVe alL oUr effOrTs On SomThinG anD When We reaCh iT We SimpLy sTanD anD WaTCh iT Go???? 

 

Why WorlD iS GoinG To Be SuCh pLaCe???? 

 

eVeryDay We Open oUr eyeS We ShoulD eXpecT a neW Game maDe By oUr oWn hanDs!!!! 

TaBaLoD TaBaLoD, TaBaLoDeT moBaLaK :D :D

 

 

 

 

آمیتیس جون تبلدت مبالک   120 سال به این سال ها  اون کیک بالایی واسه خنده بود، این یکی مال توئه عزیزم   

 

 

17 اردیبهشت تولدت مبارک  

 


 

در ضمن خدا پدر مادر تو و آرتمیس رو بیامرزه که پست های تولدتون همیشه بهانه ی کیک گذاشتن واسه بقیه دوستامه   

 

 

 

اینم کیک تولد دوست گلم که 12 اردیبهشت تولدش بود و بهش زنگم زدم  

! BaLenTine's Day

 

   

 

کلمات و ترکیبات تازه : B = V 

TaBaLoD TaBaLoD, TaBaLoDeT moBaLaK :D

 

 

 

فرزان جون الهی ۱۲۰۰ ساله شی  

۲۶ بهمن گرامی   

 


اوخ اوخ ۲۳ بهمن تولد یکی دیگه از بهترین دوستامه البته بهش تبریک گفتم ولی جا داره توی این پست که مربوط به تولده یه کیک هم تقدیم او کنیم  

  

 

 امیدوارم بعد از اینکه من رو کفن کردی ۱۲۰۰ سال دیگه زندگی کنی 

 

در آخر٬ بهمن ماه همیشه صحنه ی رشادت بوده  (اصلا ربطی نداشت همینطوری گفتم!