سه شنبه بازار
سه شنبه بازار

سه شنبه بازار

BaLenTine

  

   

 anoTher ConfuSinG BaLenTine Day wiTh nO BaLenTine  

GoD-Damn

  

 

GoD DamneD me  He StilL haS hiS StranGe pOwer On me  

South Park

   

توی مدرسه همیشه یه عده بودند که منو یاد شخصیت اریک کارتمن توی کارتون South Park می نداختند و هنوز هم کسانی هستند توی دانشگاه که منو یاد همین آدم می ندازند. 

 

ویژگی بارز این شخصیت:  

 

جوگیر، منتقد، رهبر، صف اول هرگونه اقدامی که خودش طراح آن بوده.  

 

خلاصه توی جامعه هم از این آدما کم نیستند. هر روز این افراد رو می بینیم. سر کار، توی محیط تحصیل، بعضیا این توفیق نصیبشون می شه که در همسایگی این اشخاص زندگی کنند.  

 

جالب اینجاست که اکثر تحولات مثبت و منفی و یک دفعه ای جوامع نیز به خاطر حضور فعال و پررنگ و یک دفعه ای همین افراده که یهویی نقد می کنند و سپس خیلی شتاب زده وارد عمل می شوند و عواقب کار را به جان می خرند، نه مثل عده ای که فقط نقد می کنند و وبلاگ می نویسند و دست روی دست می گذارند و تماشا می کنند و به نتایج فعالیت های دراز مدت (نه یک دفعه ای) اعتقاد دارند.

 

حال با همه ی این اوصاف به نظر شما چیکار می شه کرد وقتی قرعه به نام شما افتاده و شما فردی هستید بالقوه تماشاچی و این افراد سعی دارند به شما گیر بدند و آرامش شما را هم بر هم بزنند اما شما می خواهید در بروید؟ 

 

لطفا پیشنهادات و انتقادات خودتون رو توی صندوق نظرات این پست بیندازید. 

 

P.S: هدف از این پست تنها تبلیغ کارتون جذاب و انتقادی South Park بود و هرگونه وصله ی دیگری که بدان چسبانده شود پیشاپیش تکذیب می گردد. 

 

Storyline

South Park is an animated series featuring four foul-mouthed 3rd graders, Stan, Kyle, Kenny and Cartman. The show is set in the Colorado town of South Park where weird things keep happening, whether its being abducted by aliens or avoiding Kyle's little brother Ike. The show is based on the short film by Trey Parker and Matt Stone, "The Spirit of Christmas". Written by Losman ~> losman@express-news.net 

  

ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست

 

ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست 

 

برای شروع مجدد هیچوقت دیر نیست 

 

برای جبران وقتی که تلف کردی 

 

فقط کافیه برگردی و راهی که در پیش داشتی اما ولش کرده بودی رو پیدا کنی و ادامه ش بدی 

 

شاید یه تلنگر کافی باشه 

 

یه تلنگر مثل یه جمله 

 

یا یه فیلم 

 

17 again 

 

توانایی های خودت رو به یاد بیار 

 

جای حسرت گذشته رو خوردن 

 

همه چی خیلی ساده ست و امکان پذیر 

 

همین 

چرا های بی جواب

 

تا حالا برات پیش اومده یه رفتاری داشته باشی چون دوست داری با تو هم همونطوری رفتار بشه اما بقیه عکسش رو باهات انجام بدن؟  

و از خودت بپرسی چرا؟ 

از یکی شنیدم با هر کی هر جوری باشی دیگران هم باهات همونجوری خواهند بود. 

اگه یه کسی همیشه بازیچه قرار می گیره آیا دلیلش اینه که همیشه بقیه رو بازیچه قرار می ده؟ 

اگه منطقش تو زندگی این باشه که هیچوقت کسی رو به بازی نگیره حتی اگه این عقیده باعث صراحت کلامش بشه و به احساسات طرف صدمه بزنه، اونموقع چی؟ 

اصلا درسته که آدم با صراحت حرفش رو برنه تا کسی رو بازی نداده باشه یا اینکه به خاطر صدمه نزدن به احساسات طرف بازیش بده؟ 

حالا ممکنه یکی همیشه بازیچه قرار بگیره چون درون خودش همیشه خودش رو سعی کرده قربانی مقاصد دیگران کنه؟  

یعنی به خودش کمتر از دیگران اهمیت بده.  

 

چیستان هفته: 

اون چیه که هم خودخواهه هم به خودش اهمیت نمی ده هم کسی رو بازی نمی ده هم همه بازیش می دن هم رکه هم به احساسات بقیه صدمه می زنه هم به این وضعیت اعتراض داره؟ 

 

به کسانی که پاسخ درست بدهند جوایز زیر اعطا می گردد: 

 

یکهزار و 200 جایزه نقدی 250 میلیون ریالی ، یکهزار و 200 جایزه نقدی 20 میلیون ریالی ، یکهزار و 200 کمک هزینه خرید صنایع دستی هر یک به مبلغ یک میلیون ریال و میلیون ها ریال جوایز نقدی دیگر جمعا به مبلغ   385 میلیارد ریال به قید قرعه  

 

و برای اینکه قرعه کشی عادلانه (!) صورت بگیره از ستاد نظارت بر قرعه کشی استان خراسان رضوی دعوت می کنیم  تا در روز قرعه کشی یه مدل جدید برای ارقام اختراع کنند و به قید قرعه مادر و برادر و خاله و دایی خودم برنده شن  

 

تولد

 

۱ 

۲ 

۳ 

BOOOOOOOOOM  

 

 

22 سال پیش در چنین روزی (البته چند ساعت دیگه!) جهان غرق در نور اختر تابناک  من   قرار گرفت.  

 

 

17 دی مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــ  

خاطرات تولد:   

امشب توی موسسه جشن تولد من و استاد گران قدرمون رو با هم گرفتیم.  

کلی خوش گذشت جاتون خالی. 

بعد از اینکه شمع رو فوت کردیم و فشفشه ی روی کیک خاموش شد و کلی فیلم و عکس گرفتیم و برقا رو روشن کردیم ... منِ خوشحال  برف شادی رو برداشتم کلی هم اونو هم خودمو تخلیه کردم اما ای دل غافل چایی ها شیمیایی شد    

حالا بنده خدا همکارا همه تشنه چایی هم دیگه نبود  

اصلا کی اونجا چایی گذاشته بود من نمی دونم  

خلاصه بعد از کلی عذاب وجدان که مارا گیریفت  کیک خوردیم کلاه گذاشتیم سرمون کلی بازم عکس گرفتیم و همگی تشنه راهی کلاس شدیم   

 

اینم یه کیک مامان واسه استاد گلم  

 

 

اگه خواستین می تونین هدایای نقدیتون رو به شماره حساب 3333 بانک سوئیس من واریز کنید  

 

همیشه به شادی  

از اینجا به همه ی دی ماهی های گل تولدشون رو تبریک می گم  

 

 

پس نوشت (ساعت ۱۲:۰۰ نیمه شب): تا همین الان داشتیم میخندیدیم و می چرخوندیم و می تکوندیم  کلی ر.ق.ص بادکنک داشتیم و اونجا بود که پی بردم دست فرمون مامان توی والیبال چقدر از من بهتره  خوب منم که به دنیا اومدم به سلامتی  

غریبه (نریمان)

 

 

 نمی دونم نامه هامو کی می خونه 

یه غریبه همه چیمونو می دونه 

یکی پا گذاشته تو خونه ی ما  

حتی از خودش نذاشته رد پا 

 

یکی بی اجازه تو خلوت ماست 

همه جا همیشه هم صحبت ماست  

یکی بی اجازه تو خلوت ماست 

همه جا همیشه هم صحبت ماست 

 

ولی من نمی ذارم دستاشو کوتاه می کنم 

یکی از همین روزا من اونو پیدا می کنم  

ولی من نمی ذارم دستاشو کوتاه می کنم 

یکی از همین روزا من اونو پیدا می کنــــــــــــــــم 

اونو پیدا می کنم 

  

یه نگاه سایه به سایه با منه 

داره حرمت شبامو می شکنه 

آی غریبه داری بد تا می کنی 

تو داری خودت رو رسوا می کنی 

 

یکی خلوتت رو به هم می زنه 

یکی که مثل تو قانون شکنه 

آی غریبه داری بد تا می کنی 

تو داری خودت رو رسوا می کنی 

 

ولی من نمی ذارم دستاتو کوتاه می کنم 

یکی از همین روزا من تو رو پیدا می کنم 

ولی من نمی ذارم دستاتو کوتاه می کنم 

یکی از همین روزا من تو رو پیدا می کنم

تو رو پیدا می کنم  

پیوند دریافت این نوا  (تلاش نمودم پارسی بنگارم) 

تلفن (۶)

 (۶)

فرنوش -- فرهاد چیکار کنم از پنجشنبه پیداش نیست نه تلفن جواب می ده نه اس ام اس 

فرهاد --- بیخیال لابد یه جا سرش گرمه 

فرنوش -- حالا اگه پیچونده باشه اشکال نداره ولی اگه اتفاقی براش افتاده باشه من چیجوری باید خبردار شم؟ واسه تعطیلات اومده بود باید برمی گشت دیگه. اگه چیزی شده باشه چی؟ 

فرهاد --- فرنوش تو شمارشو بهم بده 

فرنوش -- !!! شماره ناشناس جواب نمی ده !!!

فرهاد --- ای خفه شو تو. شمارشو بهم بده 

فرنوش -- باشه -----------۰۹۳ می خوای چیکار کنی؟ 

فرهاد --- تو کاریت نباشه 

 

فرهاد --- فرنوش جواب نمی ده 

فرنوش -- من که گفتم 

فرهاد --- شمارشو می دم به دخترا بالاخره جواب می ده 

فرنوش -- نه ولش کن اگه چیزی شده باشه قرار باشه من بفهمم می فهمم دیگه 

فرهاد --- باشه هرجور راحتی 

 

نیم ساعت بعد٬ زنگ تلفن فرنوش 

 

فرنوش -- سلام چطوری؟ 

فرهاد --- بابا این که الان زنگ زد 

فرنوش -- کی؟ 

فرهاد --- این پسره بهزاد دیگه. زنگ زد گفت وقت به خیر با من تماس گرفته بودید کاری داشتید؟ منم گفتم اشتباه گرفته بودم 

فرنوش -- ااااااا خوب خوبه [نیش باز] 

فرهاد --- خوب خیالت راحت شد دیگه ما رفتیم خدافظ 

فرنوش -- خدافظ [با نیش باز] 

 

+ خیالم راحت شد ۴ روزه پیداش نیست منو پیچونده اتفاقی براش نیفتاده !!!  

و همه چیز تمام شد طبق خواسته ی بهزاد خان و فرنوش هنوز هم خوشحال است !!!

 

نتیجه اخلاقی : 

 

این فرنوش بیچاره شانس نداره  

 

(۱) 

(۲) 

(۳) 

(۴) 

(۵) 

ثبت نام کنکور ارشد آزاد ۹۰

 

 معاون اجرایی مرکز آزمون دانشگاه آزاد اسلامی با اشاره به آغاز ثبت‌نام آزمون کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی در هفته آخر دی ماه ، گفت: این آزمون در روزهای 22 تا 24 اردیبهشت ماه سال90 برگزار می‌شود . 

 

منبع 

  

توضیحات :

بالاخره یکی پیدا شد بگه کی به کیه. 

ایرانسل که خطوط مشترکین محترم رو مسدود می کنه.   

همراه اول که به اس ام اس ها به صورت رندومی اجازه ی ارسال می ده.

بنزین و گاز گرون شده وسط سال بچه های مدرسه ای و کارمند هایی که سرویس داشتند بی سرویس شدند.  

اگه احیانا خبر رسید که امسال کنکور در کار نیست تقصیر من نیستااااااا 

از همین تریبون آزاد دارم اعلام می کنماااااااا 

 

فیلم هفته : Inception 

روزنگار پنج

 

 از سری نوشته های ... ول کن این قرتی بازیها رو !

خدا دوست رو از آدم نگیره. 

خوشحالم چون واسه اولین بار بعد چند ماه حس کردم خدا باهام آشتی کرده. 

یکی بیاد این بلاگ رو بخونه با خودش می گه این دختره چه کمبودی داره هی دم از خدا می زنه ! خوب طفلی خبر نداره که اینجا فقط واسه کپی پیست کردن مطالب و اخبار بود اما جدیدا تغییر کاربری داده تبدیل شده به تقویم روزهایی که به این دل صاب مرده می گذره اونم زیر این همه فشار مجبور به گرفتن این تصمیم شدم. 

خدا پدر محمد بنائی پور رو بیامرزه که خیلی بهش مدیونم. می گفت مریم تو هیچیت نیست فقط خوشی زده زیر دلت. 

خوب یه جورایی راست میگه چون مدرک ندارم به کسی ثابت کنم که کسی که دیده نمی شه باهام قهر بوده و حالا از اینکه داره بینمون خوب می شه ذوق مرگ شدم. 

البته این حرف رو اونموقعی زد که غم من زمینی بود‌‌، حالا که هوایی (آسمونی) شده نمی دونم چی داره بگه. 

خدا دوست رو از آدم نگیره. 

همه چی ظاهرا داره بر می گرده به قبلش. 

دوستام، دانشگاه، فقط چند تا آیکون اضافه شده جای بقیه رو تنگ کرده. کار و ارشد 

این دو تا منو دیوونه کردن. یکی می گه بخون یکی می گه نخون ! 

نمی دونم اگه امسال قبول نشم چی می شه. افسردگی می گیرم. شایدم پاشم برم اونور پیش داداشم. خوب برم اونجا چیکار کنم آخه ؟؟؟؟ 

نه اینجوری فایده نداره. باید یه تصمیم جدی گرفته بشه. حالا که خیالم داره از بابت قدرت برتر راحت می شه باید بچسبم به زندگیم چون اونم همینو ازم توقع داره. 

وای چه همه توقع رو سرم ریخته. 

حالا سال کنکور تن سالم نداشتی عذرت قبول، ولی سر این کنکور که دیگه ماشالا هزار ماشالا ناک آن د وود (!) هم تنت سالمه هم روحت فقط ذهنت یکم مصمومه. زود جمع و جور شو دیگه. به همین سادگی وا نده، جا خالی نکن.  

فرصت کمه. فقط ۲ ماه دیگه مونده. تو که همه چی رو آماده کردی فقط واسه همین لحظه حالا چت شده؟  

خدا دوست رو از آدم نگیره.  

امروز چقدر خوش گذشت بعد ۲سال و اندی دلی از عزا در آوردیم. خدا فرزان و دارو دستمونو حفظ کنه. چقدر این روزا نیاز دارم که بخندم. بخندم به هرچی که تا حالا پیش اومده. 

بخندم به همه ی این چرت و پرتا که نوشتم. 

بخندم به همه ی کسایی که دورو برم هستن و توقع دارن که بخندم. 

بخندم به این دنیا که دو روزه و بی ارزش. 

بخندم به همه ی آدما که حماقتشون عالم رو بر داشته یکیشون خودم. 

بخندم به دل آدمایی که دل گندن یکیشون تو. (دل گنده = اشاره به آدمی آسوده که ککش هیچگاه نمی گزد) 

بخندم به خودم و بقیه که اینجوری به خودشون تسلی می دن. 

بخندم به فیلم فردا (کتاب ایلای) که بلیطاشو امروز فروختیم و کلی خندیدیم. 

اینقدر بخندم که غصه هام یادم بره، استرس و ترسهام یادم بره، بتونم شبا راحت بخوابم نه اینکه ۹:۳۰ بخوابم و ۲:۳۰ نیمه شب بیدار شم و تو تاریکی با بلاگم حرف بزنم. 

دوست ندارم دست از نوشتن بردارم. دوست دارم اسم این پست رو بذارم یلدا (بلند ترین پست بلاگ) 

اینقدر بلند باشه که حوصله خواننده سر بره و تا آخر نخونه. یا اصلا شروع به خوندن نکنه ! 

گفتم یلدا. شب یلدا. دی ماه. سال ۶۷. ۱۲ نیمه شب. وقتی همه ی بیمارستانها تا رامسر بسته بودن (یعنی اون وقت شب نمی تونستن کار راه بندازن) 

وقتی نیم ساعت قبلش توی تاکسی داشت کار تموم می شد. از بس عجله داشتم. عجله داشتم که زودتر بیام اینجا. کجا؟ اینجا کجاست؟ من دارم می رم یا دارم میام؟ اون موقع می دونستم باید بیام تا بتونم برم. اما حالا شک دارم. 

اون موقع عجله داشتم بیام هنوزم عجله دارم. اما عجله دارم که برم. ۲۲ سال بس نیست؟ نه چون ۲۲ سال نتونست جلوی عجله ی منو بگیره. اگه زندگی نتونه جلوشو بگیره آنستیسفاید (!) از دنیا می رم. 

چرا بعضی آدما دلشون بزرگه و بعضیا مثل من کوچیک؟ 

می شه یکی که دلش کوچیکه به درجه ی مرتاضی برسه؟ 

اگه توی کویر به دنیا میومدم، اگه توی بیابون بزرگ می شدم، اگه واسه هرچی که می خواستم زحمت می کشیدم ( کما این که به نوبه ی خودم سختی کشیدم واسش) شاید جلوی این عجله ی ذاتی گرفته می شد. 

اما توی جنگل کنار دریا به دنیا اومدم، توی پر قو بزرگ شدم و واسه هر چی که دارم فقط از نظر ذهنی خیلی بهم سخت گذشته. 

اگه الان بعد ۲۲ سال در آغاز ۲۳ سالگی برم توی یه غار توی کوه زندگی کنم جبران می شه؟ 

می گن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس. 

خوب مجبورم پست رو جمع و جور کنم چون اتاق مشترک است و شریک می خواد بخوابه و طبق معمول از راه رسید و این کور سوی چراغ مطالعه را کشت ! 

 

برگرفته از ... بی خیال حوصله نداریم ! 

روزنگار چهار

 

امروز سر کلاس استاد پژوهش  که امیدوارم تولد هزار سالگی نوه اش منو دعوت کنه  ایشون یه ضرب المثل چینی و بسیار meaningful رو مطرح کردند: 

 

Tell me and I forget 

Teach me and I remember 

Involve me and I learn 

 

حالا حکایت کارای خداست ! 

 

چقدر خوبه وقتی این ماجراهای عشقی به خوبی و خوشی تموم می شه و جفتشون به چیزی که می خوان یعنی همون آرامش می رسن ! 

 

اونی که پیچونده به آزادیش می رسه و اونی که پیچیده شده (!) می فهمه که طرف پیچوندش و حالا خیلی راحتتر می تونه ازش بگذره  

 

برگرفته از خاطرات روزانه ی پیچک حیات (!) همسایه !  

 

دانلود آهنگ بسیار زیبای Hallelujah از Leonard Cohen

روزنگار سه

  

کاش می شد با یه غلط گیر ساده روی اشتباهاتمون قلب می کشیدیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

البته مارک غلط گیر مهمه اگه استابیلو متال تیپ ۱۰ میل ایکس لارج باشه بهتره فکر کنم  

 


 

اینم به یاد قدیما:  

  

 پیراشکی مخصوص خودم 

 و

 

تاس کباب مخصوص خودم 

 

چقدر دلم واسه اون روزا که بی غم بودم و کدبانو بازی در میاوردم تنگ شده  

 

روزنگار دو

 

از سری یادداشتهای Warning! Don't Read I

   

إإإ تو رو خدا می بینی؟ به من می گه طرفو نمی بینی راحت می تونه بپیچونه بعد حالا که خودش با اون سر دنیا در ارتباطه می گه ما فرق داریم! راهمون دوره دلامون نزدیکه   

 

آخه این چه بساطیه من نمی دونم. مگه خون اون دوتا از خون ما رنگین تره که می گه فرق داریم! 

ای بابا ولمون کن هر کی یه چی می گه! 

 

حالا زیاد مهم نیست چون اصولا آدم کله شقی هستم و با حرف دیگران تغییر مسیر نمی دم ولی خودمونیما عصابم خورد می شد وقتی نصیحتم می کرد. ولی به روش نیاوردم گفتم خوبه مبارکه! 

 

خوب حالا این رفیق ما بچه خوبیه ولی اگه یه روزی یکی فکر کنه ما اسکلیم جای گله نداره  

 

عجب روزگاریه ... 

 

به قول حافظ که آسون بگیر تا دنیا هم برات آسون بگیره! بنده خدا به کی داره می گه! 

من آسون بگیرم؟؟؟ اگه من آسون بگیرم دیگه کی باید تو این دنیا سخت بگیره! 

 

ای بابا این ارشدم شده قوز بالا قوز  آدما در موقعیت اضطراب به دو دسته تقسیم می شن: یه عده که می شینن درس می خونن دیگه تو نت پیداشون نمی شه آماره بازدیده بلاگ مردمو میارن پایین  یه عده هم مثل صاب بلاگ مردم که نصفه شب درست شب قبل روش تدریس می زنه به سرشون می شینن به بلاگ نویسی و خاطره نویسی و شطح سرایی و خلاصه هزار جور کار من در آوردی غیر از مطالعه ی منابع کنکور ارشد

 

شاید سوسول بازی در آوردم رفتم یه دفتر خاطره خریدم دیگه مزاحمتون نشدم. 

 

خاطرات روزانه ی یک بیکار

روزنگار نخست

  

از سری یادداشتهای Warning! Don't Read It   

  

چقدر سخته وقتی یه حرفی تو گلوت گیر کرده و می خوای بگی ولی نمی تونی! اصلا نمی دونی بگی بهتره یا نگی! اصلا حق حرف زدن داری یا نه! اون کسی که می خوای باهاش حرف بزنی هم مثل تو فکر می کنه یا نه باید خودتو سنگ رو یخ کنی! 

  

واسه اینکه اون حرفای درونتو کتمان کنی سعی کردی خودتو گول بزنی و اینطور به خودت بقبولونی که هیچی نشده هیچ اتفاقی نیفتاده و واسه اینکه این ایده رو ثابت کنی دست به یک عملیات انتحاری احمقانه بزنی که تازه اون موقع بهت ثابت بشه که واقعا یه اتفاقی افتاده و نمی تونی ساده ازش بگذری!   

 

چرا نمی شه دیگه مثل دوران طفولیت (۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ سالگی) مثل بچه ی آدم٬ مثل قدیم رک بود! چه توانایی اون موقع داشتم که حالا از دست دادم حتی به خودمم داشتم دروغ می گفتم!    

 

چقدر حافظ بنده خدا گفت ریا نکن و از ریاکاران دوری کن! هی مامی می گفت مگه تو ریا می کنی! تو که همیشه راست می گی حتی به صاف و ساده بودن معروفی! پس حافظ چی می گه!      

حافظ راست می گفت! این من بودم که متوجه نمی شدم چون داشتم به خودمم دروغ می گفتم!   

 

جدی هدفم از این همه مقاومت چی بود! وقتی که از همون لحظه ی اول فهمیدم یه اتفاقی افتاده چرا باید این حس مقاومت در من ایجاد می شد و جفتمونو عذاب می داد!   

 

چرا اینقدر با من اصلیم فاصله گرفتم! چرا اینقدر راه برگشت به گذشتم سخته! اصلا چی شد که از اون حس و حال فاصله گرفتم!    

 

همش دوست دارم اون روزایی رو که موجب دوری از اون حس پاکی و صداقتم شد لعنت کنم اما نمی تونم چون توی همون روزا این اتفاق افتاد! دوست دارم بگم کاش اون روزا قبل از اینکه شروع بشن یه تصادفی می کردم یه سه ماهی می رفتم تو کما!       

 

این اتفاق نیفتاد! تصادف نکردم اما رفتم تو کما! اونم الان که اون روزا دیگه گذشته و سعی دارم چیزایی رو که از دست دادم دوباره به دست بیارم!    

 

قرمه سبزی بهتره یا فسنجون! نمی شه جفتشو با هم خورد؟ نمی شه جفتشو با هم داشت؟ هم اون حال و هوای قدیم رو داشته باشم هم این اتفاق جدیدی که برام افتاده و نمی تونم ازش دل بکنم! 

 

برگرفته از یادداشتهای روزانه ی یک دیوانه

سخته وقتی

 

سخته وقتی سعی می کنی دل دریایی داشته باشی 

سخته وقتی هر کی هر کاری می کنه و فکر می کنه زرنگه اما تو با اینکه فهمیدی به روش نیاری 

سخته وقتی می خندی ولی دلت خونه 

سخته وقتی می خندی و همه می گن خوش به حالش دل شادی داره 

سخته وقتی حتی اونی که برات مهم شده بود به قول خودش زرنگ بازی در آورده و داره بهت می خنده 

سخته وقتی اون داره بهت می خنده و تو هم سعی می کنی باهاش بخندی 

سخته وقتی حضرت حافظ هم بهت می گه صبوری این خوبه ریا نمی کنی این خوبه یکم دیگه صبر کن همه چی درست می شه 

سخته وقتی یه مشکلت حل می شه و خوشحالی بعد می بینی یه مشکل جدید داری 

سخته وقتی خواب استادتو می بینی که اونم داره بهت می گه دندون رو جیگر بذار و هیچی نگو 

سخته وقتی یه هفتس داری از همین خوابا می بینی 

سخته وقتی نمی دونی صبرت کی نتیجه میده اصلا چه نتیجه ای باید بده 

سخته وقتی تو اوج نا امیدی توی خلصه بهت می گن مایوس نشو 

سخته وقتی دوم آذر ماه از صبح تا شب بخندی و دل تنگیاتو بیاری برای بلاگت و فردا هم که ازت پرسیدن بگی هیچی نبود مختونو کار گرفته بودم 

سخته وقتی به راه طی نکرده ی جلو پات نگاه می کنی و از کم صبری خودت خجالت می کشی ولی بازم دلت گرفته و بی قراری می کنی 

سخته وقتی ساعت از 12 شب گذشته و جلوی کامپیوترت داری چرت و پرت می نویسی در حالی که هیچ کدوم ازین احساساتی که الان داری ثبات ندارن  

سخته وقتی میان واسط کامنت خالی می ذارن تا ذهنتو مشغول کنن الکی در حالیکه نمی دونن این ذهن کوچولو سر مسائل بزرگتری از کیهان مشغوله و این خلا داخل یک کامنت فقط بخشی از اونه 

سخته وقتی همه ی اینارو می نویسی و فکر می کنی سبک شدی اما هر بار که می خونیش احساس می کنی تازه داری می نویسیش 

سخته وقتی زیر بار این همه کار و مسئولیتی اونوقت همزمان داری توی راه دشوار برگشت به خونه گام بر می داری و سعی می کنی دوباره مثل چند ماه پیش گاف ندی 

سخته وقتی دلت می سوزه می بینی راه رفته رو باید دوباره طی کنی این دفعه هم به نظرت سختتر میاد هم طولانیتر و صبر نداری و باز هم حضرت حافظ می فرماید صبر داشته باش 

سختتر از همه اینه که همه ی حرفاتو گفتی حالا یه عده میان یه جور دیگه برداشت می کنن 

و در آخر سخته وقتی وقت خوابه و خوابت نمیاد ! 

تا حالا دلت گرفته

 Warning! Don't read it.

تا  حالا دلت گرفته؟ معلومه که گرفته این چه سوالیه ... 

خدا این گرفتگی رو از دل ما نگیره 

اون موقع که دلت گرفت تازه یادت میاد همیشه دنیا بر وقف مرادت نیست و شاید یه قدرت برتر داره همه چیزو می گردونه و افسار امور از دستت خارجه 

اگه اون قدرت برتر رو بشناسی به تصمیمش احترام می ذاری و همه چیزو می سپری دست خودش  

ولی اگه ندونی کیه و قصدش چیه دنیا برات تنگ می شه 

غم عالم می ریزه تو دلت 

به در و دیوار بد و بیراه می گی 

در این صورت همه چی آسونه 

تو دلت گرفته 

دو تا لیچار بار قدرت برتر می کنی و دلت خنک می شه 

بعدشم که همه چی مث قبلش شد به روی خودتم نمیاری که به کی چی گفتی 

جالب اینجاست که دیگه اونم به روت نمیاره 

از بس بزرگه 

ولی وقتی شناختیش و واسش احترام قائل شدی  

کارت سخت می شه 

مواظبی در عین حال که دلت گرفته اونم از خودت دلگیر نکنی  

چون انتظارات اونم از تو بالا تر رفته 

نا سلامتی ادعا کردی به گوشه ای از بزرگیش پی بردی  

پس همه چی رو می ریزی تو دل کوچیکت 

دم بر نمیاری 

بهترین مسکن گریس 

نمی دونم چرا مث سابق دیگه با اون وجود لطیف احساس صمیمیت نمی کنم 

همش احساس می کنم ازم ناراحته 

هیچ فکری به ذهنم نمی رسه 

که چیکار کنم تا دوباره بهم آرامش بده 

شاید ناراحت شده از اینکه یه مدتی از غیر او آرامش خواستم 

شاید دلم می گیره تا یادم بیاد که غیر اون هیچ کس دیگه ای نیست 

وقتی یادم میاد چطور غرق غیر او شدم و هشدارهاشو درباره اون اتفاقات نادیده گرفتم 

دیگه روم نمی شه برگردم و بهش بگم  

منم هستم 

دوباره تو رو یادم اومده 

ازت آرامش می خوام 

 

چیو داری نگاه می کنی؟  

چیزی که داری بهش نگاه می کنی 

اشک یه آدم تنهاس 

که تمام رشته های حمایتش رو  

خودش بریده 

با نادیده گرفتن دستی که برای کمک بهش دراز شده بود 

و حالا احساس تنهایی می کنه 

که دیگه دیره 

اون حس لطیف رفته و فقط با اشک بر می گرده  

هر چی با یکی صمیمی تر می شی  

توقعاتش ازت بیشتر می شه 

حالا حکایت منه و اون وجودی که برام عزیزه 

خیلی وقته ناراحتیشو احساس می کنم 

اما برای دلجویی کاری نکردم 

حتما باید برام پیش بیاره تا متوجه بشم 

حتما باید یکی ناراحتم کنه و به روی خودشم نیاره تا بفهمم از کسی که چندین ماهه ازم دلگیره باید دلجوئی کنم 

تازه دم از عشق و معرفت می زنم 

تف به ذات بی چشم و روی بشر 

خوبیش اینه که خودش داره راه برگشت رو جلوی پام می ذاره 

کاش می شد همه ی آدما می تونستن این کارو بکنن 

اینجوری دیگه حسرتی برای کسی باقی نمی موند 

کسی حسرت به دل از دنیا نمی رفت 

وجود تک بعدیمون یارای تحمل این مفاهیمو نداره 

مفهوم عشق به همه 

با همه ی بدیها و خوبیهاشون 

کاش یه عارف بودم تو دل کوه 

خودمو خودمو و خودش 

بیگانه با هر حس دیگه ای جز عشق 

کاش از آدم فقط یکی میافرید 

تنهای تنها مث خودش 

اما نمی شه 

آدم با همه ی این لغزش ها 

بر می گرده بازم به اصلش 

و این قشنگه 

 

دلم سبکتر شده 

ولی هنوز هم خیلی مونده تا جایگاه قبلیشو به دست بیاره 

سه ماه غفلت 

یه عمر صمیمیتو بهم زد  . . .

جواب نامه های من

 

جواب نامه های من مث هربار سکوته 

آره می فهممت شاید یکی باز روبروته 

 

دوباره حال من خوش نیست بدون من سفر کردی 

یه دنیا دور شدی اما هنوزم میشه برگردی 

 

می دونم باعث خندس واست این واژه های من 

می دونی علتش گریس نم این نامه های من 

 

شنیدم غرق امروزی که خونت گرم و آسودس 

شنیدی محو دیروزم که دنیا سرد و بیهودس 

 

نه می خوابم نه می خندم خرابم 

واسه خوابت یه کابوسم عذابم  

بازم تو بازم این نامه های بی جوابم 

نمی بینی جلو چشمات سرابم 

 

چشام از اشک لبریزه 

تو سرد و ساده می خندی  

 

رو این حال خراب من  

تو هم چشماتو می بندی 

 

نمی دونی که تو چشمام  

هنوزم عشق تو پیداس 

 

هنوزم سرد و مغروری 

هنوزم دست من تنهاست 

هنوزم دست من تنهاست 

 

نه می خوابم نه می خندم خرابم 

واسه خوابت یه کابوسم عذابم 

بازم تو بازم این نامه های بی جوابم 

نمی بینی جلو چشمات سرابم 

 

آهنگی از حامد حنیفی

آدمک

  

 آدمک-نقاب-عشق و نفرت 

یه مزرعه خیلی بزرگی بود پر از آدمک.پر از اتفاقات جور واجور.پر از برو بیا.آدمک هاش هر روز صبح که خورشید بالا میومد کارشون شروع میکردن تا غروب که دوباره هر کسی میرفت تو لاک خودش.کاری نداشتن که آفتابگردونا چقدر عاشقانه به خورشید نگاه میکنن و چشم ازش بر نمیدارن.

اصلا"براشون اهمیتی نداشت که گنجشک ها چقدر معصومانه و قشنگ بین ساقه ها یه لونه کوچولو میسازن و از دار دنیا همون یه لونه براشون بسه..به جز یه عده خیلی کمی از آدمک ها،بقیه شون بی احساس و سنگ دل بودن.

اون یه عده باقی مونده هم امروز دنبال این بودن که دل هم دیگرو به دست بیارن و فردا میرن که هم دیگرو تنها بذارن وپا بذارن رو دل همدیگه.امروز عشق میکارن و فردا نفرت درو میکنن.راحت بگم،دسته اول با دسته دوم توفیر چندانی نداشت.حتی به نظر من دسته اول بهتر بودن،با اینکه احساس سرشون نمیشد اما حداقل وعده و وعید سر خرمن آخر تابستون به هم نمیدادن.

ولی عیب مشترک هر دو دسته این بود که چپ و راست به هم دروغ میگفتن.یعنی اول صبح،هنوز بسم الله نگفته نقاب میزدن به صورت شون و دیگه بسم الله رو هم میپیچوندن.

یه روز از همین روزها که همه شون داشتن تو هم میلولیدن،یه گوشه از مزرعه همهمه ای به پا شد.یه هو همه ریختن به هم.آخه اونا از اینکه یکی دیگه بهشون اضافه میشد خیلی خوشحال میشدن.اما ما که میدونیم اونا نقاب زدن...

بله آدمک قصه ما متولد شده بود. 

 

تنهایی و خیانت 

 

همه شاد بودن،به همدیگه شیرینی میدادن اما خود آدمک فقط گریه میکرد.انگار میدونست که کجا اومده و خنده های این آدمک ها دروغه.انگارمیدونست که در تمام عمرش تنها روزی که بهش بها میدن همین یه روزه.

با اسم آدمک بزرگ شد و با اسم آدمک به مدرسه رفت و آدمک گونه.......

اما غافل بود از اینکه اگر میخواد با این همه آدمک رنگ و بارنگ زندگی کنه باید...

شایدم میدونست اما نمیخواست.چون میشد مثل اونا.تو مدرسه همه اذیتش میکردن و چون سرش به کار خودش بود همه تحقیرش میکردن.به ندرت با کسی رفیق میشد.آخه چوب اعتماد به اونا رو خورده بود.چون حرف حق میزد و زیر بار حرف زور نمیرفت همه طردش میکردن.

واسه همین مجبور شد با کسی رفیق بشه که هم جنس خودش نباشه.که باهاش درد دل کنه،با گریه هاش گریه و با خنده هاش خنده کنه.یکی که وقتی دستشو میگیره حس کنه هنوز این دنیا ارزش زندگی رو داره.یه نفر که مثل خودش باشه.

روزهای خوش آدمک شروع شده بود.دوستش از جون براش مایه میذاشت.درکش میکرد.همه جوره همدیگرو میفهمیدن.آدمک از همه چیز و همه کس به خاطر اون گذشت.آخه تو دنیای اونا یه همچین دوستی پیدا نمیشد.دنیا به کام آدمک بود.

یه روز داشت از سر کار بر میگشت و از توی تاکسی به دختر پسر سوار موتور نگاه میکرد وخوشحال بود که اونا خوشحالن از با هم بودن.اما وقتی که چهره ی اونا رو دید...واااااااااای که چه حالی بهش دست داد..دنیا دور سرش چرخید.کی باورش میشد کسی که واسه آدمک ما جون میداد حالا...آدمک داغون شد،خورد شد..همونی که ازش میترسید سرش اومد.اصلا"این روزها همش بوی خیانت به مشامش میخورد.دیگه به کی باید دل خوش میکرد؟؟به کی؟؟

ماه ها سپری شد و آدمک تو تنهایی محض زندگی کرد.بعد از چند سال آدمک دوباره خر شد.

اون غافل از این بود که اگر میخواد با این آدمک ها زندگی کنه باید... 

 

عشق یک طرفه و نامه و خواستگاری 

 

آخه یکی نیست بهش بگه خریٌت تا کِی؟قهراین همه بهش میگن بابا،آدم نباید از یه سوراخ دوبار نیش بخوره ولی انگار نه انگار،قهرالبته بگذریم از اون عده ای که بهش میگفتن آدم به عشق زنده است.فرشتهقلباما چه عشقی؟چه کشکی؟تو این دوره زمونه دیگه عشقی واسه کسی نمونده.ابراز علاقه دیگه یه چیز عادی و تکراری شده.افسوساما آدمک نه به اینا کاری داشت،نه به اونا.بیچاره پاک عقل از سرش پریده بود.هر باری که میرفت سر قرار امکان نداشت که دست خالی بره،حد اقل یه شاخه گل میخرید.همیشه زودتر از عشقش سر قرار بود.یکی نبود بهش بگه آخه واسه چی انقدر خودتو خار میکنی؟!یول بار اول بَسِت نبود؟تعجبنا گفته نمونه اونم هوای آدمک ما رو داشت اما هیچ وقت ابراز علاقه نمیکرد.

آدمکِ دل نازکِ ما هم به محض خداحافظی چنان بغضی گلوش رو میگرفت که اگه عینک نداشت عالم و آدم اشک رو تو چشاش میدیدن.از اونجا تا خونه به خودش فحش میدادکه چرا اصلا"نگاهش به اون افتاد که حالا نتونه ازش دل بکنه.نه،نه،اون از عشقش خسته و سیر نشده بود.فقط حس میکرد که این عشقش هم مثه قبلی یک طرفه است.این عشق یک طرفه روز ها و ماه ها ادامه داشت تا اینکه طرف،یه نامه داد به آدمک و گفت رفتی خونه بازش کن.توش نوشته بود که دوسش داره اما به خاطر حفظ حریم بین شون نمیتونه مثه اون ابراز عشق بکنه.آدمک اینو که خوند از شادی داشت میمردبغل.سریع زنگ زد به پدرش و گفت که برای خواستگاری آماده بشن.طفلک انقدر خوشحال شد که دیگه ادامه نامه که اصل قضیه بود رو نخوند...شیطانشیطان

اونا رفتن خواستگاری و آدمک ما هم بدون چک و چونه 14 تا سکه رو قبول کرد و...بادا بادا مبارک بادا...هوراهوراهورا

آدمک غافل نبود از اینکه اگه میخواد با این آدمک ها زندگی کنه باید نقاب بزنه اما اعتقاد داشت هنوز هستند آدمک هایی که نقاب ندارن و عاشق عشق هستن...چشمک

پ ن:ادامه اون نامه چیز خاصی نداشت.محض هیجان بود که بگم میشد دوباره داستان عوض بشه اما خوبه که همه قصه های عاشقانه خوب تموم بشه...نیشخند 

 

منبع 

عشق یکطرفه و نحوه روبرویی با آن!

 

برخی افراد در مقابل  موج  محبت و عشق  دیگری  عقب  نشینی  می کنند و  دچار  ترس می شوند. محبت دیگری آن ها را می ترساند و فراری می دهد. این افراد  معمولا  وقتی ...

وقتی عشق یکسویه است !
برخی افراد در مقابل  موج  محبت و عشق  دیگری  عقب  نشینی  می کنند و  دچار  ترس می شوند. محبت دیگری آن ها را می ترساند و فراری می دهد. این افراد  معمولا  وقتی متوجه عشق دیگری می شوند  از  او  دوری  می کنند و  به  صورت غیر کلامی به  او پیام می دهند که « نزدیک نشو من تو را دوست ندارم » عشق، آن ها را به  یاد خطر  می اندازد خطری  که باید از آن اجتناب کرد، خطراتی از قبیل سوء استفاده، طرد، بی اعتمادی و آسیب. بسیاری از ما در کودکی کسی را دوست داشته ایم که بعدها به ما آسیب زده یا از ما سوء استفاده کرده است. اینگونه خاطرات به هراس از صمیمت می انجامد. یکی از راه حل های اصلی برای رفع این ترس ها روان درمانی است.
برخی دیگر محبت و عشق را می پذیرند . آن ها از اینکه معشوق و مورد عشق واقع شده اند خوشحال اند، بدون آن که نسبت به فرد عاشق احساس خاصی داشته باشند. گویا به این طریق صرفاً نیاز  آن ها به دوست داشته  شدن ارضا می شود. این افراد معمولاً وقتی متوجه  عشق دیگری می شوند به  او  اجازه  می دهند که نزدیک شود تا بیشتر و بیشتر عشق او را  ببینند و به خودشان و دیگران ثابت کنند که دوست داشتنی هستند.
پیام غیرکلامی آن ها این هست :
« نزدیک شو و مرا دوست بدار، اما از من نخواه که با تو ازدواج کنم ». در  مقابل  فرد عاشق پیام « نزدیک شو  و مرا دوست بدار»  را حمل بر تمایل فرد به ازدواج و برقراری رابطه صمیمانه می کند. به  همین  دلیل پس  از مدتی  پای پیش  می گذارد و بحث ازدواج را پیش می کشد و کاملاً امیدوار است و تصور می کند هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد اما در برابر خواستگاری صریح عاشق ، قسمت  دوم پیام  معشوق  تازه به گوش می رسد که « بنا نشد سراغ این صحبت ها بروی. تو فقط مرا دوست  داری  و  این  هم مشکلی  نیست اما من با تو ازدواج نمی کنم ». اینجاست که عاشق گیج می شود و نمی تواند  این دو پیام را از هم تفکیک کند. پیام « نزدیک شو » برای عاشق به این معنا است که « من هم تو را دوست دارم » و پیام « از من نخواه که با تو ازدواج کنم » کاملا با آن متناقض است. معمولاً افراد  در این  مان  احساس  می کنند بازیچه  قرار  گرفته اند و از آنان سوء استفاده شده است. برخی از افراد پیام « از من نخواه که با  تو ازدواج کنم »  را حمل  بر شرایط  روانی فعلی فرد می دانند و با خود می گویند « اگر صبر کنم ز قوره حلوا سازم ».
آن ها  بر این اعتقادند  که او فعلاً این نظر را دارد  اما بعداً نظرش تغییر خواهد کرد  چرا  که مرا دوست دارد. شاهد این مدعا هم پیام های غیر کلامی « نزدیک شو» است.

پس از  این  معمولاً رابطه دوستانه طولانی مدتی برقرار می شود که در آن یک طرف به فکر ازدواج است و دیگری به ازدواج فکر نمی کند و اگر هم با درخواست ازدواج روبرو شود با صراحت و اطمینان می گوید که « من گفته بودم که با تو ازدواج نخواهم کرد ». رابطه دوستانه طولانی مدت و بی سرانجام تا حدودی حاصل چنین ارتباطی است.

برخی  دیگر  در برابر ابراز  غیر کلامی عواطف  عاشقانه بی تفاوتی نشان می دهند، خود را به نادیدن  می زنند  گویا  که  هیچ  اتفاقی نیفتاده  است. این  افراد  نمی خواهند  خود  را درگیر  چنین فضاهایی  بکنند. چنین  افرادی  واکنش های  غیر کلامی را نادیده  می گیرند، ابرازهای غیرکلامی را انکار می کنند و  بی تفاوت از کنار آن  می گذرند. آنان معمولاً در پس این بی تفاوتی رابطه را تنظیم می کنند. در صورتی که  فرد  عاشق بخواهد  نزدیک شود به او پیام « دور باش» می دهند و هرگاه که دور می شود به او  پیام  می دهند که :« حالا  ناراحت  نشو  می توانی کمی به من نزدیک شوی ! »  این افراد معمولاً عاشق را سردرگم می کنند. در این مورد عاشق با تردید بسیار مواجه می شود، نمی داند که پیام صریح فرد چیست ؟!  وقتی  می خواهد  برود به یاد پیام های « نزدیک شو »  می افتد و  زمانی  که می خواهد نزدیک شود و  خواستگاری  کند  به یاد  پیام های  « دور باش »  می افتد. بهترین راه حل برای مواجهه با چنین افرادی بیان کلامی عواطف و درخواست پاسخ صریح از آن هاست.

عشق یکسویه و نحوه ی مواجهه با آن

 بر اساس تئوری  روابط اصلی وقتی فردی عاشق ماست ما برای او یادآور تصویر یکی از افراد اصلی زندگی او  هستیم و  او به این دلیل به ما عشق می ورزد که « کودک درون » او در آن ارتباط به نحوی ناکام شده است و  اکنون  می خواهد  که مشابه آن رابطه را با ما که یادآور آن فرد اصلی هستیم شروع کند تا شاید این بار  مشکلات  و  مسائل  قبلی  تکرار  نشود. کودکانی که در ارتباطات خود با پدر، مادر، برادر و خواهر احساس باخت  کرده اند  معتقدند در این رابطه چیزی کم بوده است. از این رو کودک درون سعی می کند دوباره بازی کند تا شاید این بار در آن کمبودی نباشد و اگر باز هم نقصی احساس کرد دوباره بازی را تکرار می کند تا آنجا که بپذیرد رابطه به تعادل رسیده است. آن زمان است که کودک درون احساس پیروزی می کند و بازی تمام می شود.

وقتی کسی عاشق ماست باعشق خودبه ما این پیام را می دهدکه «من تو را سال هاست میشناسم، تو  یادآور  یکی  از افراد  اصلی در دوران  کودکی من هستی. امیدوارم  در  رابطه با تو که یادآور او هستی مشکلات قبلی تکرار نشود و من به تعادل روانی برسم.»

زمانی که هیچ حس خاصی نسبت به کسی که عاشق شماست ندارید به او پیام می دهید که« من تو را نمی شناسم، تو  یادآور هیچ یک از افراد اصلی در کودکی من نیستی، من نیازی به تو ندارم پس لطفا تعادل روانی مرا بر هم نزن» . وقتی  کسی را  که عاشق ماست طرد می کنیم ، یعنی از همان ابتدا به او  گفته ایم که « تو درست فکر کردی من همانند آن فرد هستم، طرد کننده. پس تلاش کن تا بازی را ببری !» و او هم تلاش خواهد کرد و بازی ادامه خواهد یافت. اما اگر او را به طور کامل بپذیریم یعنی به او این پیام را داده ایم که« چه فرد بدی بوده است اما من مثل او نخواهم بود ، تو خواهی دید که من چقدر با او متفاوتم و چقدر از او بهترم پس بیا و پذیرش مرا دریاب و آن را احساس کن و آرام بگیر» .

اگر  نسبت  به  او  احساس  خاصی نداشته باشیم  نمی توانیم  عواطف راستینی را بروز بدهیم بنابراین دروغین بودن پذیرش ما آشکار خواهد شد و آن فرد این بار با زخم های کهنه قدیمی بازی را خواهد باخت حتی اگر هم با او ازدواج کرده باشیم.

اما اگر طرد  نکنیم و به دروغ هم نپذیریم و تلاش کنیم که توضیح دهیم به نظر می رسد بازی چندان ادامه نخواهد  یافت و  در  آخر  نیز  احساس باخت وجود نخواهد داشت. همانند زمانی که کودکی اصرار به بازی دارد اما شما برای او توضیح می دهید که نمی توانید بازی کنید و بازی هم نمی کنید. درست است که او ناکام می شود اما ناکامی او از این خواهد بودکه چرابازی شروع نشد وبرای بازی بدنبال فرد دیگری خواهد رفت .

« بازی نکردن » بهتر  از  این  است  که به دروغ بازی  کنید اما بازی نکردن هم آدابی دارد. بازی نکردن باید بدون توهین، بدون  طرد و بدون  ایجاد احساس بد باشد. انسان ها را محترم  بداریم، چه  وارد  زندگی ما بشوند و  چه نشوند. آن ها  را به گونه ای پس نزنیم که احساس بی احترامی، حقارت و خواری در آن ها ایجاد کنیم. البته اگر کسی چنین کند، توهین و تحقیر و طرد او بی تردیدبه دلیل مشکلات روانی او خواهد بود. زمانی  که  دیگری  را طرد می کنیم این پیام را می دهیم که « از من دور شوید ای همه آن هایی که ارزش مرا ندانستید و سال ها پیش مرا از خود  دور کردید.»

رابطه  با  دیگران  همیشه  راهی برای خودشناسی است،  در  برقراری  رابطه  با انسان هاست  که می توانیم در آیینه دیگران خود  را و  زندگی خود  را  ببینیم. وقتی  از  کسی بدم می آید می توانم در آیینه او دلیل این احساس را جستجو کنم مثلاً کجا مرا آزار داده است؟ این ویژگی قبلاً در چه کسی بوده است که من از آن  بدم  می آید ؟ در  گذشته این ویژگی یا مشابه این فرد را کجا دیده ام و چه بر من گذشته است که از این ویژگی متنفرم؟
همانگونه که به نقش عواطف مثبت خود توجه می کنید به طرد و نفرت خودنیز توجه کنید وبکوشید ریشه های آن را بیابید. طرد و نفرت را وسیله ای کنید برای خودشناسی. جدول  زیر  به شما کمک می کند تا  در این موارد به گونه ای عمل کنید که هم به دیگری و هم به خودتان آسیب کمتری برسد.

 انجام بدهید

 انجام ندهید

او را درک کنید.

 با او ازدواج نکنید.

 محترمانه برخورد کنید.

  با او رابطه جنسی برقرار نکنید.

دوستانه رفتار کنید.

 او را طرد نکنید.

علت رد درخواست او را برایش توضیح دهید.

به او توهین نکنید.

روشن و آشکار صحبت کنید و از بیان کلمات دو پهلو خودداری کنید.

از عواطف او سوء استفاده نکنید.

به او اجازه دهید که با شما صحبت کند اما این اجازه نباید به گونه ای باشد که فرد تصور کند می تواند نظر شما را تغییر دهد.

راز او را به دیگران نگویید.

سعی کنید خود را بشناسید.

 او را آزار ندهید.

این رابطه را از سایر روابط کاری و... جدا کنید.

با رفتار غیرکلامی به او پیام های متناقض ندهید

به رفتارهای غیرکلامی طرد کننده خود توجه کنید.

اجازه ندهید شما را آزار دهد

در صورتی که پیام های شما را به طور متناقض درک کرد (پذیرش-طرد) برای او توضیح دهید که پذیرش شما به چه معناست و طرد شما به چه معناست.

 


اما در  صورتی که  عاشق  فردی آزار دهنده بود و با رفتارها و عواطف خود شما را آزار می داد و وارد حریم خصوصی شما می شد باید مراقب خود باشید .

در این صورت مطابق موارد زیر عمل کنید :

1-    به او بگویید که رفتار او برای شما آزار دهنده است.

2-    از او فاصله بگیرید.

3-    از قدرت عاطفی خودتان برای ارجاع او به روان درمانگر یا مشاور استفاده کنید.

4-    با قاطعیت به او بگویید که از شما فاصله بگیرد.

5-    در صورتی که به رفتارهای خود ادامه داد از راه های قانونی برای رفع مزاحت او استفاده کنید.