سه شنبه بازار
سه شنبه بازار

سه شنبه بازار

روزنگار پنج

 

 از سری نوشته های ... ول کن این قرتی بازیها رو !

خدا دوست رو از آدم نگیره. 

خوشحالم چون واسه اولین بار بعد چند ماه حس کردم خدا باهام آشتی کرده. 

یکی بیاد این بلاگ رو بخونه با خودش می گه این دختره چه کمبودی داره هی دم از خدا می زنه ! خوب طفلی خبر نداره که اینجا فقط واسه کپی پیست کردن مطالب و اخبار بود اما جدیدا تغییر کاربری داده تبدیل شده به تقویم روزهایی که به این دل صاب مرده می گذره اونم زیر این همه فشار مجبور به گرفتن این تصمیم شدم. 

خدا پدر محمد بنائی پور رو بیامرزه که خیلی بهش مدیونم. می گفت مریم تو هیچیت نیست فقط خوشی زده زیر دلت. 

خوب یه جورایی راست میگه چون مدرک ندارم به کسی ثابت کنم که کسی که دیده نمی شه باهام قهر بوده و حالا از اینکه داره بینمون خوب می شه ذوق مرگ شدم. 

البته این حرف رو اونموقعی زد که غم من زمینی بود‌‌، حالا که هوایی (آسمونی) شده نمی دونم چی داره بگه. 

خدا دوست رو از آدم نگیره. 

همه چی ظاهرا داره بر می گرده به قبلش. 

دوستام، دانشگاه، فقط چند تا آیکون اضافه شده جای بقیه رو تنگ کرده. کار و ارشد 

این دو تا منو دیوونه کردن. یکی می گه بخون یکی می گه نخون ! 

نمی دونم اگه امسال قبول نشم چی می شه. افسردگی می گیرم. شایدم پاشم برم اونور پیش داداشم. خوب برم اونجا چیکار کنم آخه ؟؟؟؟ 

نه اینجوری فایده نداره. باید یه تصمیم جدی گرفته بشه. حالا که خیالم داره از بابت قدرت برتر راحت می شه باید بچسبم به زندگیم چون اونم همینو ازم توقع داره. 

وای چه همه توقع رو سرم ریخته. 

حالا سال کنکور تن سالم نداشتی عذرت قبول، ولی سر این کنکور که دیگه ماشالا هزار ماشالا ناک آن د وود (!) هم تنت سالمه هم روحت فقط ذهنت یکم مصمومه. زود جمع و جور شو دیگه. به همین سادگی وا نده، جا خالی نکن.  

فرصت کمه. فقط ۲ ماه دیگه مونده. تو که همه چی رو آماده کردی فقط واسه همین لحظه حالا چت شده؟  

خدا دوست رو از آدم نگیره.  

امروز چقدر خوش گذشت بعد ۲سال و اندی دلی از عزا در آوردیم. خدا فرزان و دارو دستمونو حفظ کنه. چقدر این روزا نیاز دارم که بخندم. بخندم به هرچی که تا حالا پیش اومده. 

بخندم به همه ی این چرت و پرتا که نوشتم. 

بخندم به همه ی کسایی که دورو برم هستن و توقع دارن که بخندم. 

بخندم به این دنیا که دو روزه و بی ارزش. 

بخندم به همه ی آدما که حماقتشون عالم رو بر داشته یکیشون خودم. 

بخندم به دل آدمایی که دل گندن یکیشون تو. (دل گنده = اشاره به آدمی آسوده که ککش هیچگاه نمی گزد) 

بخندم به خودم و بقیه که اینجوری به خودشون تسلی می دن. 

بخندم به فیلم فردا (کتاب ایلای) که بلیطاشو امروز فروختیم و کلی خندیدیم. 

اینقدر بخندم که غصه هام یادم بره، استرس و ترسهام یادم بره، بتونم شبا راحت بخوابم نه اینکه ۹:۳۰ بخوابم و ۲:۳۰ نیمه شب بیدار شم و تو تاریکی با بلاگم حرف بزنم. 

دوست ندارم دست از نوشتن بردارم. دوست دارم اسم این پست رو بذارم یلدا (بلند ترین پست بلاگ) 

اینقدر بلند باشه که حوصله خواننده سر بره و تا آخر نخونه. یا اصلا شروع به خوندن نکنه ! 

گفتم یلدا. شب یلدا. دی ماه. سال ۶۷. ۱۲ نیمه شب. وقتی همه ی بیمارستانها تا رامسر بسته بودن (یعنی اون وقت شب نمی تونستن کار راه بندازن) 

وقتی نیم ساعت قبلش توی تاکسی داشت کار تموم می شد. از بس عجله داشتم. عجله داشتم که زودتر بیام اینجا. کجا؟ اینجا کجاست؟ من دارم می رم یا دارم میام؟ اون موقع می دونستم باید بیام تا بتونم برم. اما حالا شک دارم. 

اون موقع عجله داشتم بیام هنوزم عجله دارم. اما عجله دارم که برم. ۲۲ سال بس نیست؟ نه چون ۲۲ سال نتونست جلوی عجله ی منو بگیره. اگه زندگی نتونه جلوشو بگیره آنستیسفاید (!) از دنیا می رم. 

چرا بعضی آدما دلشون بزرگه و بعضیا مثل من کوچیک؟ 

می شه یکی که دلش کوچیکه به درجه ی مرتاضی برسه؟ 

اگه توی کویر به دنیا میومدم، اگه توی بیابون بزرگ می شدم، اگه واسه هرچی که می خواستم زحمت می کشیدم ( کما این که به نوبه ی خودم سختی کشیدم واسش) شاید جلوی این عجله ی ذاتی گرفته می شد. 

اما توی جنگل کنار دریا به دنیا اومدم، توی پر قو بزرگ شدم و واسه هر چی که دارم فقط از نظر ذهنی خیلی بهم سخت گذشته. 

اگه الان بعد ۲۲ سال در آغاز ۲۳ سالگی برم توی یه غار توی کوه زندگی کنم جبران می شه؟ 

می گن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس. 

خوب مجبورم پست رو جمع و جور کنم چون اتاق مشترک است و شریک می خواد بخوابه و طبق معمول از راه رسید و این کور سوی چراغ مطالعه را کشت ! 

 

برگرفته از ... بی خیال حوصله نداریم ! 

نظرات 7 + ارسال نظر
MCR سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ

A Friend In Need Is A Friend Indeed

سالروز تولد شما و استادتون رو پیشاپیش تبریک میگم
به امید موفقیتهای روزافزون

راستی ! کدوم استاد ؟ کی میخوین تولد بگیرین ؟

تو نظر بالا هم پرانتز رو نبستی !!

تو نظر قبلی هول بودم باید می رفتم.

۲هفته دیگه تولد می گیریم استادم مال خودمه نمی شناسین

از استادای دانشگاه نیستن

مریم سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ب.ظ

واقعا خوشحالم که می بینم دوستام این پست رو تا ته خوندن اشک شوق تو چشام جمع شد

الان که این نظر رو می ذارم بعدا که مذیریت بلاگ رو باز می کنم می بینم یه نظر تایید نشده دارم ذوق مرگ می شم (یعنی دیدن نظرات شما برام مسرت بخشه اینقدر که نظر می بینم ذوق می کنم.

در ضمن یه تولد کوچولو و جمع و جور قراره منو استادم که روز تولدمون یکیه بگیریم

به استادم تبریک بگین

MCR سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:00 ب.ظ

@ستاره :
سر صبح بوده دیگه...
تپقه !, پیش میاد

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ب.ظ

سوما سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ب.ظ http://chawakanam.blogfa.com

آهان پس میای مطالب ما ور می خونی چرت و پرته که میخندی؟
یلدات مبارک

نه بابا مطالب خودم که می نویسم چرت و پرته

شما در و گوهر می نویسی داغ دل آدمو تازه می کنی

یلدای شما هم مبارک

ستاره سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ

>>فقط ذهنت یکم مصمومه<<
منظورت مسمومه دیگه ؟!

مسموم + معصوم

MCR سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:03 ق.ظ

ساعت 4 صبح ؟!!!
Keep Up The Good Work

از ۲:۳۰ نوشتم تا انتشار پیدا کنه ساعت ۴ شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد