سه شنبه بازار
سه شنبه بازار

سه شنبه بازار

تلفن (۶)

 (۶)

فرنوش -- فرهاد چیکار کنم از پنجشنبه پیداش نیست نه تلفن جواب می ده نه اس ام اس 

فرهاد --- بیخیال لابد یه جا سرش گرمه 

فرنوش -- حالا اگه پیچونده باشه اشکال نداره ولی اگه اتفاقی براش افتاده باشه من چیجوری باید خبردار شم؟ واسه تعطیلات اومده بود باید برمی گشت دیگه. اگه چیزی شده باشه چی؟ 

فرهاد --- فرنوش تو شمارشو بهم بده 

فرنوش -- !!! شماره ناشناس جواب نمی ده !!!

فرهاد --- ای خفه شو تو. شمارشو بهم بده 

فرنوش -- باشه -----------۰۹۳ می خوای چیکار کنی؟ 

فرهاد --- تو کاریت نباشه 

 

فرهاد --- فرنوش جواب نمی ده 

فرنوش -- من که گفتم 

فرهاد --- شمارشو می دم به دخترا بالاخره جواب می ده 

فرنوش -- نه ولش کن اگه چیزی شده باشه قرار باشه من بفهمم می فهمم دیگه 

فرهاد --- باشه هرجور راحتی 

 

نیم ساعت بعد٬ زنگ تلفن فرنوش 

 

فرنوش -- سلام چطوری؟ 

فرهاد --- بابا این که الان زنگ زد 

فرنوش -- کی؟ 

فرهاد --- این پسره بهزاد دیگه. زنگ زد گفت وقت به خیر با من تماس گرفته بودید کاری داشتید؟ منم گفتم اشتباه گرفته بودم 

فرنوش -- ااااااا خوب خوبه [نیش باز] 

فرهاد --- خوب خیالت راحت شد دیگه ما رفتیم خدافظ 

فرنوش -- خدافظ [با نیش باز] 

 

+ خیالم راحت شد ۴ روزه پیداش نیست منو پیچونده اتفاقی براش نیفتاده !!!  

و همه چیز تمام شد طبق خواسته ی بهزاد خان و فرنوش هنوز هم خوشحال است !!!

 

نتیجه اخلاقی : 

 

این فرنوش بیچاره شانس نداره  

 

(۱) 

(۲) 

(۳) 

(۴) 

(۵) 

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ

فرنوش یه آدم بزرگه ولی توی این مسائل تبدیل به بچه می شه خودمم بارها بهش گفتم خودشم مثل فرهاد می دونست بهزاد سرش گرمه حتی می دونست کجا سرش گرمه ولی بچه شده بود دیگه

سوما یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ق.ظ http://chawakanam.blogafa.com

چه ماجرایی داشته ای فرنوش
زندگیش پر از فراز و نشیب بوده و هیجانات زیاد

تازه اینا ۲تاشه

سوما شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ق.ظ http://chawakanam.blogfa.com

یه چیز دیگه الان بر حسب حس کنجکاوی هر ۶ تا داستان رو خوندم
اولش که گفتی بابک، حالا این بهزاد کیه؟
اگه اون با بابک تموم کرده یعنی فرهاد دوست جدیدشه؟
یعنی فرهاد انقدر روشن فکره که به بهزاد تل بزنه؟

فرهاد رفیق شفیق فرنوشه که همیشه کمکش کرده و باهم ندار هستن ولی دوست معمولین. خیلی جاها به فرنوش کمک کرده یه نمونش همینجا. میشه گفت برادرشه دیگه

بابک دوست دو سال پیش فرنوش بود که اونطوری تموم شد و فرنوشم ازش کینه ای نداره همونطور که از بهزاد نداره.

بهزادم دیگه تموم شد

سوما شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ق.ظ http://chawakanam.blogfa.com

مریم جان یه سوال؟
راستی مشهدی هستی؟

آره فعلا مشهد زندگی می کنم تا خدا چی بخواد

نظر بعدی که گذاشتی خصوصی شد

سوما شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ق.ظ http://chawakanam.blogfa.com

آخی فرنوش
فعلا این اولی رو خوندم
فردا میام بقیشو می خونم یه دفعه کلمه عبور و رمز عبور نداشته باشه تا من بخونمش

نه خیالت راحت یه مدت دیگه رمز اونارو هم بر می دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد