سه شنبه بازار
سه شنبه بازار

سه شنبه بازار

سخته وقتی

 

سخته وقتی سعی می کنی دل دریایی داشته باشی 

سخته وقتی هر کی هر کاری می کنه و فکر می کنه زرنگه اما تو با اینکه فهمیدی به روش نیاری 

سخته وقتی می خندی ولی دلت خونه 

سخته وقتی می خندی و همه می گن خوش به حالش دل شادی داره 

سخته وقتی حتی اونی که برات مهم شده بود به قول خودش زرنگ بازی در آورده و داره بهت می خنده 

سخته وقتی اون داره بهت می خنده و تو هم سعی می کنی باهاش بخندی 

سخته وقتی حضرت حافظ هم بهت می گه صبوری این خوبه ریا نمی کنی این خوبه یکم دیگه صبر کن همه چی درست می شه 

سخته وقتی یه مشکلت حل می شه و خوشحالی بعد می بینی یه مشکل جدید داری 

سخته وقتی خواب استادتو می بینی که اونم داره بهت می گه دندون رو جیگر بذار و هیچی نگو 

سخته وقتی یه هفتس داری از همین خوابا می بینی 

سخته وقتی نمی دونی صبرت کی نتیجه میده اصلا چه نتیجه ای باید بده 

سخته وقتی تو اوج نا امیدی توی خلصه بهت می گن مایوس نشو 

سخته وقتی دوم آذر ماه از صبح تا شب بخندی و دل تنگیاتو بیاری برای بلاگت و فردا هم که ازت پرسیدن بگی هیچی نبود مختونو کار گرفته بودم 

سخته وقتی به راه طی نکرده ی جلو پات نگاه می کنی و از کم صبری خودت خجالت می کشی ولی بازم دلت گرفته و بی قراری می کنی 

سخته وقتی ساعت از 12 شب گذشته و جلوی کامپیوترت داری چرت و پرت می نویسی در حالی که هیچ کدوم ازین احساساتی که الان داری ثبات ندارن  

سخته وقتی میان واسط کامنت خالی می ذارن تا ذهنتو مشغول کنن الکی در حالیکه نمی دونن این ذهن کوچولو سر مسائل بزرگتری از کیهان مشغوله و این خلا داخل یک کامنت فقط بخشی از اونه 

سخته وقتی همه ی اینارو می نویسی و فکر می کنی سبک شدی اما هر بار که می خونیش احساس می کنی تازه داری می نویسیش 

سخته وقتی زیر بار این همه کار و مسئولیتی اونوقت همزمان داری توی راه دشوار برگشت به خونه گام بر می داری و سعی می کنی دوباره مثل چند ماه پیش گاف ندی 

سخته وقتی دلت می سوزه می بینی راه رفته رو باید دوباره طی کنی این دفعه هم به نظرت سختتر میاد هم طولانیتر و صبر نداری و باز هم حضرت حافظ می فرماید صبر داشته باش 

سختتر از همه اینه که همه ی حرفاتو گفتی حالا یه عده میان یه جور دیگه برداشت می کنن 

و در آخر سخته وقتی وقت خوابه و خوابت نمیاد ! 

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:32 ب.ظ

MCR پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ق.ظ

می پذیریم !!

MCR چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ

یک نمره منفی !
جواب صحیح: بالا و پایین میپرد

جواب صحیح: توی جایی که بهش تعلق نداره دست و پا می زند !

MCR چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

بالا و پایین پریدنم
از شوق ِ زندگی نیست،
ماهی
روی خاک
چه می‌کند؟...

جان می دهد !

فرزانه چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ

راستی فکرشو نکن...
خیلی چیزا ارزش فک کردن خندیدن صبر کردن نخوابیدن
قدم زدن بیقراری........و اینا رو نداره.
(کی به کی میگه. از اون قلبای رو جزوه امتحانم ملومه!)
البته من بعد از کشیدن اون قلبا به این نتیجه رسیدم.
ولی دیگه نمیشد پاکشون کنم.
لوازم آرایشم هم همش هدر شد با اون قلبا.
راستی عکسایی که امروز ازم گرفتی بفرست به میلم.
مرسی

باشه سعی می کنم

عکساتم می فرستم دوس جونم

تو قلب می کشیو عبرت می گیره من قلبم می شکنه و عبرت می گیرم !

فرزانه چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:41 ب.ظ

تو دیوونه ای مریم.
یادش یخیر...
ترم یک بود............اون عکسه ادامه نداشت؟!
سگاروووو....هایدی... قبرامون. یا نه اون تو جزوه ی تنظیم بود ترم سه.ها...
خیلی جالب بود... تداعی شد!

اتود مریم

وای چه دورانی بود

از اونا عکس نگرفته بودم حیف

MCR چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ

سلام
ناراحت نباش
این نیز بگذرد...

می دونم می گذره و آخرشم هر چی باشه به نفع خودمه ولی توی راه گذشتنش خیلی بهم سخت می گذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد