سه شنبه بازار
سه شنبه بازار

سه شنبه بازار

تا حالا دلت گرفته

 Warning! Don't read it.

تا  حالا دلت گرفته؟ معلومه که گرفته این چه سوالیه ... 

خدا این گرفتگی رو از دل ما نگیره 

اون موقع که دلت گرفت تازه یادت میاد همیشه دنیا بر وقف مرادت نیست و شاید یه قدرت برتر داره همه چیزو می گردونه و افسار امور از دستت خارجه 

اگه اون قدرت برتر رو بشناسی به تصمیمش احترام می ذاری و همه چیزو می سپری دست خودش  

ولی اگه ندونی کیه و قصدش چیه دنیا برات تنگ می شه 

غم عالم می ریزه تو دلت 

به در و دیوار بد و بیراه می گی 

در این صورت همه چی آسونه 

تو دلت گرفته 

دو تا لیچار بار قدرت برتر می کنی و دلت خنک می شه 

بعدشم که همه چی مث قبلش شد به روی خودتم نمیاری که به کی چی گفتی 

جالب اینجاست که دیگه اونم به روت نمیاره 

از بس بزرگه 

ولی وقتی شناختیش و واسش احترام قائل شدی  

کارت سخت می شه 

مواظبی در عین حال که دلت گرفته اونم از خودت دلگیر نکنی  

چون انتظارات اونم از تو بالا تر رفته 

نا سلامتی ادعا کردی به گوشه ای از بزرگیش پی بردی  

پس همه چی رو می ریزی تو دل کوچیکت 

دم بر نمیاری 

بهترین مسکن گریس 

نمی دونم چرا مث سابق دیگه با اون وجود لطیف احساس صمیمیت نمی کنم 

همش احساس می کنم ازم ناراحته 

هیچ فکری به ذهنم نمی رسه 

که چیکار کنم تا دوباره بهم آرامش بده 

شاید ناراحت شده از اینکه یه مدتی از غیر او آرامش خواستم 

شاید دلم می گیره تا یادم بیاد که غیر اون هیچ کس دیگه ای نیست 

وقتی یادم میاد چطور غرق غیر او شدم و هشدارهاشو درباره اون اتفاقات نادیده گرفتم 

دیگه روم نمی شه برگردم و بهش بگم  

منم هستم 

دوباره تو رو یادم اومده 

ازت آرامش می خوام 

 

چیو داری نگاه می کنی؟  

چیزی که داری بهش نگاه می کنی 

اشک یه آدم تنهاس 

که تمام رشته های حمایتش رو  

خودش بریده 

با نادیده گرفتن دستی که برای کمک بهش دراز شده بود 

و حالا احساس تنهایی می کنه 

که دیگه دیره 

اون حس لطیف رفته و فقط با اشک بر می گرده  

هر چی با یکی صمیمی تر می شی  

توقعاتش ازت بیشتر می شه 

حالا حکایت منه و اون وجودی که برام عزیزه 

خیلی وقته ناراحتیشو احساس می کنم 

اما برای دلجویی کاری نکردم 

حتما باید برام پیش بیاره تا متوجه بشم 

حتما باید یکی ناراحتم کنه و به روی خودشم نیاره تا بفهمم از کسی که چندین ماهه ازم دلگیره باید دلجوئی کنم 

تازه دم از عشق و معرفت می زنم 

تف به ذات بی چشم و روی بشر 

خوبیش اینه که خودش داره راه برگشت رو جلوی پام می ذاره 

کاش می شد همه ی آدما می تونستن این کارو بکنن 

اینجوری دیگه حسرتی برای کسی باقی نمی موند 

کسی حسرت به دل از دنیا نمی رفت 

وجود تک بعدیمون یارای تحمل این مفاهیمو نداره 

مفهوم عشق به همه 

با همه ی بدیها و خوبیهاشون 

کاش یه عارف بودم تو دل کوه 

خودمو خودمو و خودش 

بیگانه با هر حس دیگه ای جز عشق 

کاش از آدم فقط یکی میافرید 

تنهای تنها مث خودش 

اما نمی شه 

آدم با همه ی این لغزش ها 

بر می گرده بازم به اصلش 

و این قشنگه 

 

دلم سبکتر شده 

ولی هنوز هم خیلی مونده تا جایگاه قبلیشو به دست بیاره 

سه ماه غفلت 

یه عمر صمیمیتو بهم زد  . . .

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ

مرسی که کامنت خالی می ذارید

اینجوری آمار کامنتها می ره بالا مردم می گن چه پر بازدیده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد