سه شنبه بازار
سه شنبه بازار

سه شنبه بازار

بابک (۵)

 

 

 (۵)  

اونروز وقتی برگشتم خونه همه اش به اون فکر می کردم. نه٬ حسی که من بهش داشتم عشق نبود ! احترام بود٬ احترام به کارش٬ به عشقش٬ به بزرگیش !  

واقعا تحت تاثیر قرار گرفته بودم. 

ما از اول آشنایی مون به هم دروغ می گفتیم. اسم٬ سن٬ وضعیت خانواده و . . . اما بعد یکی دو ماه اون عاشق شد. همه چی رو گفت٬ همه ی حقیقت رو ! 

اون عاشق شده بود. عاشق دروغ هایی که شنیده بود. حقیقت زندگیش هم مثل دروغش قشنگ بود. اما حقیقت زندگی من . . . 

من نمی تونستم بهش راستش رو بگم ! حتی اسمم هم بابک نبود. چه طور می تونستم بهش بگم اونی که فکر می کنی دوست پسرته چهار ساله با یه دختر دیگه هم دوسته و بهت نگفته !

اون با عاشق شدنش و گفتن تمام حقیقت خودش رو سبک کرد و تمام سنگینی بار دروغ رو انداخت روی دوش من !  

لعنت بهش ! اصلا چرا عاشق شد ؟ مگه من بهش پیشنهاد داده بودم ؟ 

بابک هیچ می فهمی چی می گی ؟ تو مستقیما بهش پیشنهاد ندادی اما همه اش با اون می پریدی. 

می خواستم تمومش کنم. از همون موقع که عاشق شد.  

اما اون خوشحال بود. عشق عوضش کرده بود. همه اش می گفت می ترسم یه روز بذاری بری ! 

یه مدت خودم رو گم و گور کردم. تصمیم خودم رو گرفتم٬ بهش زنگ زدم. هنوز دهن باز نکردم که گفت تولدمه . . . 

گفت از خدا واسه ی کادوی تولدش من رو خواسته بود و حالا دقیقا شب تولدش بهش زنگ زدم و می خوام تمومش کنم ! 

چطور می تونستم ؟  

بالا خره خودش فهمید و تمومش کرد ولی اون شب وقتی داشت پشت تلفن گریه می کرد دوباره دست و پام شل شد. نمی تونستم گریه اش رو ببینم. بهش پیشنهاد دوستی دادم. آخه از کجا باید می دونستم قبلش چی خواب دیده . . . 

خدایا چرا باید عشق پاک رو این جوری بهم نشون می دادی ؟   

امیدوارم هر جا که هست موفق باشه و بالاخره این رو بفهمه که تمام این مدت تنها گناه من این بود که نمی خواستم شادیش رو ازش بگیرم . . . 

 

(۴) 

نظرات 4 + ارسال نظر
آقای F جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:10 ب.ظ

والا مریم جونمن که تمام این قسمت ها را از عمق وجود احساس کردم ،چون همشو اجرا کردم .............می خوام داستان بعدیتو برات خودم بگم.کارت عالیه Keep Going
Senncierely Yours,

فدای آقای اف D:

Mr SeveN پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ب.ظ

ارتباط اشتباه اشتباس چه پاک چه نا پاک چه احترام واسش قائل بشی چه نشی.
یک خاطره ی تلخ همیشه تلخه هروقت بش فک میکنی...

ولی کلا من مخالفم =))

مثل اون یارو تو سفرهای گالیور "-: ((;
آره خوب در اشتباه بودن این رابطه شکی نیست
ولی مهم اینه که وقتی می فهمی اشتباه اومدی چیکار می کنی D:

مریم چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ب.ظ

نویسنده هم می تونه نظر بده خوب (:/ مگه چیه؟ D:

ولی خداییش تمام اون 4 تا رو نوشتم تا به 5 برسه

با اینکه روابط نزدیکی با فرنوش دارم برای بابک احترام قائلم چون عشق پاک رو به بازی نگرفت. یاد بگیرین ((:

ایران گیم چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ http://www.irangame.org

با سلام
جشنواره بهاره فروشگاه بزرگ ایران گیم از همین امروز آغاز شد
15% تخفیف بدون داشتن حداقل خرید
فقط تا پایان سال فرصت دارید

www.irangame.org
irangame2008@yahoo.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد